بخش هفدهم

30 2 0
                                    

″میترسی؟″

سوجین سرش رو به طرفین تکون داد.

″برای ترسیدن خیلی دیر شده″

برای بار هزارم این حقیقت توی صورتش کوبیده شد.

دیگه برگشتی وجود نداشت، از الان به بعد یا ادامه میدادن یا میسوختن.

مرد لازم ندید ادامه بده، سوجین خودش جواب سوالش رو داده بود.

دقایق بعدی توی سکوت سپری شد و به سوجین این فرصت رو داد که قهوه اش رو تموم کنه و نظاره گر برگردونده شدن مدارک داخل پوشه باشه که خبر از تموم شدن کار مرد میداد پس معطل نکرد و با خوردن آخرین جرعه اسپرسوش از پشت میز بلند شد و بعد از پرداخت صورتحسابشون از کافه خارج شدند.

هوای سردی که بی‌خبر به صورتش حمله کرد باعث شد سرش رو به سمت دیگه ای بچرخونه و با مردی چشم تو چشم بشه که خون رو توی رگ‌هاش منجمد کنه‌.

″ک..کای″

مرد که حواسش پرت تماس ناشناسی که جواب نداده بود، بود با شنیدن صدای مضطرب سوجین تلفن همراهش رو داخل جیبش برگردوند و سمتش چرخید.

″جانم؟″

″پارک جیمین″

انگار که گوش هاش اشتباه شنیده باشند، نگاه سوجین رو دنبال کرد و فهمید که کاملا درست شنیده.

پارک جیمین اون سمت خیابون ایستاده بود و با دیدن نگاه خیره اون دونفر، انگار که به موضوع جالبی پی برده باشه ابروهاش رو بالا انداخت و ثانیه ای بعد لبخند همیشگیش روی لبش ظاهر شد. لبخندی که برای غریبه ها جذاب و فریبنده به شمار میومد ولی برای کسایی که اون هیولا رو میشناختند، خود جنون بود.

کای وقت رو تلف نکرد و بعد از دست تکون دادن برای جیمین، دست یخ‌زده سوجین رو توی دستش گرفت.

″بریم عزیزم″

سوجین درحالی که سعی میکرد نگاهش رو از رئیس مرموزش بگیره، به نشونه احترام خم شد و بعد سمت رنج‌رُوِر کای حرکت کرد.

جیمین دور شدن اون دو رو تماشا کرد و ناخواسته فکش از عصبانیت قفل شد.

″خیلی احمقی جونگ این! انقدر احمقی که هر دفعه دست میزاری رو آدمایی که تاریخ انقضای زنده موندنشون تموم شده و من حتی از تو هم احمق‌ترم که هر دفعه گنداتو میپوشونم!″

با حلقه شدن دستی دور بازوش نگاهش رو از خیابون گرفت و به سئویون که با اون کلاه سفید که کل پیشونیش رو پوشونده بود کوچکتر از همیشه به‌نظر میومد نگاه کرد.

سئویون با زبونش لب‌هاش رو خیس کرد.

″تو فکری اوپا″

نگاه جیمین سمت لب‌های سرخش کشیده شد.

سرش رو پایین برد و کنار گوشش زمزمه کرد:

″به این فکر میکردم که اگه الان اینجا نبودیم انقدر اون لبای سرختو میبوسیدم که نفس برات نمونه″

اگه از سئویون میپرسیدی میگفت که همین الانش هم نفسی براش باقی نمونده.

هربار که به جیمین نگاه میکرد یاد اون شب میوفتاد و نمیتونست جلوی لبخند زدنش رو بگیره.

اون شب جیمین فوق‌العاده بود؛ با زمزمه های رمانتیکش باعث شده بود تمام تنش از خجالت گر بگیره و بعد با حرفهای کثیفش تا حد مرگ تحریکش کرده بود و در نهایت بهترین رابطه عمرش رو بهش هدیه داده بود.


سئویون هیچوقت تا این اندازه احساس باارزش بودن و دوست داشته شدن نکرده بود و حالا نمیتونست یک لحظه ام فکر مردی که درحال حاضر داشت حرف به این رمانتیکی رو با همچین لحن بی‌شرمانه ای بیان میکرد از سرش بیرون کنه.

انتقام گرمWhere stories live. Discover now