جیمین از پله ها پایین اومد.
″اوما من دارم میرم″
جیوو و نایون همزمان از آشپزخونه بیرون اومدن.
″جونگکوک بیدار شد جیمینا؟″
جیمین با یاداوری اتفاق چندلحظه پیش نیشخندی زد.
″قبل از این که وارد اتاقش بشمم بیدار بود″
نایون نفسی از سر آسودگی کشید.
″مرسی که درخواستمو انجام دادی جیمینا″
جیمین لبخند محوی زد و سرش رو تکون داد.
″من دیگه میرم. فعلا″
در رو باز کرد و آخرین چیزی که شنید«مراقب خودت باش» مادرش بود.
از خونه بیرون اومد و سمت ماشینش رفت.
″یِجون″
یجون با شنیدن صدای جیمین از اتاقک نگهبانی بیرون اومد و تعظیمی کرد.
″صبح بخیر آقای پارک″
″صبح بخیر. درو باز کن″
″بله″
بعد از تعظیم مجدد وارد اتاقک شد و ریموت در رو زد.
جیمین سوار ماشین شد. از پارکینگ بیرون اومد و حین اینکه به صدای Ido گوش میداد منتظر جونگکوک موند.
دقایقی بعد جونگکوک درحالی که از یجون خداحافظی میکرد سوار ماشین شد.
جیمین بدون معطلی پاش رو روی گاز گذاشت و سمت شرکت حرکت کرد.
جونگکوک هنوزم بخاطر کار صبح جیمین کفری بود طوری که اصلا نفهمید چطور حاضر شد یا چجوری با افراد توی خونه خداحافظی کرد.
باید همین الان که فرصتش رو داشت راجبش حرف میزدن وگرنه بعدا جیمین طوری رفتار میکرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و خب امکان نداشت جونگکوک از کنار همچین موضوعی راحت بگذره!
دستش رو سمت موزیک پلیر برد و ولوم آهنگ رو پایین آورد.
″باهام روراست باش جیمین، چرا اون کارو کردی؟″
جیمین نگاهش رو روی جاده متمرکز نگه داشت.
″کدوم کار؟″
″چرا داشتی دیکمو میمالیدی؟″
پس این یه مکالمه بی پرده بود. شونه هاش رو بالا انداخت.
″گفتم که، خواستم بیدارت کنم″
″راهای دیگه ایم برا بیدار کردنم داشتی″
″خواستم این راهو امتحان کنم″
″چرا؟″
″همینجوری″
جونگکوک لبخند حرصی ای زد.
″که همینجوری!″
تو یک حرکت ناگهانی فرمون رو سمت خودش چرخوند. چشم های جیمین از تعجب گرد شد و بلافاصله پاش رو روی ترمز گذاشت. خوش شانس بودن که جاده خلوت بود و تو لاین چپ بودن وگرنه باید لاشه اشون رو از رو زمین جمع میکردن.
نفس حبس شدش رو بیرون فرستاد و سمت جونگکوک برگشت.
″چه مرگته روانی؟″
جونگکوک پیراهن جیمین رو توی مشتش گرفت و به شیشه بغلش کوبیدش. خودش رو روش خم کرد و از لای دندون های چفت شدش غرید.
″یه بار دیگه! فقط یه بار دیگه همینجوری همچین غلطی بکن تا ببینی چطور پشیمونت میکنم جیمین! فهمیدی؟″
جیمین دستش رو روی دست جونگکوک که به پیراهنش چنگ زده بود گذاشت تا به عقب هلش بده ولی جونگکوک با دست دیگش مچ جیمین رو گرفت و بیشتر به شیشه فشارش داد.
″فهمیدی چی گفتم یا نه؟″
برای چندلحظه تو چشم های جونگکوک خیره شد و فهمید که زیاده روی کرده.
اگه تو هر شرایط دیگه ای بودن جوری حسابش رو میرسید تا دیگه یادش نره با کی باید چجوری رفتار کنه ولی الان مسئله مهم تری از بی اجازه دست نزدن به عضو جونگکوک وجود داشت.
به ناچار سرش رو به نشونه فهمیدن تکون داد.
″اون دهنو به کار بگیر و حرف بزن پارک جیمین″
نگاه تیزشدش رو به جونگکوک دوخت و بعد از چند لحظه بالاخره به
حرف اومد.
″فهمیدم″
پوزخندی از سر رضایت روی لبهای جونگکوک نشست. پیراهن جیمین رو ول کرد و سرجاش برگشت.
جمله آخر جونگکوک و لحن گستاخش تو گوشش زنگ زد و باعث شد فکش از عصبانیت قفل بشه. بعدا، بعدا بخاطر تک تک گستاخیهاش به حسابش میرسید.
نفس عمیقی کشید تا به خودش مسلط بشه و با روشن کردن ماشین دوباره وارد جاده شد.
YOU ARE READING
انتقام گرم
Teen Fictionمیگن انتقام غذاییه که سرد سرو میشه اما توی این داستان همه چیز التهاب داره