بخش سی ام

18 2 0
                                    

هوسوک نمیدونست به پایین تنه اون پسر که اینطور با وقاحت سخت شده بودو حالا در معرض دیدش قرار داشت نگاه کنه یا به چهره گر گرفته اش که داد میزد از همون لحظه ای که بهش زنگ زد فکر همه جاش رو کرده.

شاید الان موقعش بود که اونم درخواستی که از همون بار اول که جیمین رو تو مذاکره کنار پدرش پارک هیون سو دیده بود داشت رو مطرح کنه.

″تاحالا با سن بالاتر از خودت تو رابطه بودی جیمین؟″

جیمین میدونست؛ یعنی از همون اول متوجه شده بود.

اصلا مگه میشد متوجه نشه اون هم وقتی که مرد هر درخواستی که ازش داشت رو با کمال بذالت انجام میداد و در ازاش هربار که به جیمین نگاه میکرد مثل گرگی بود که نظاره گر بازیگوشی های شکارشه.

تنها یک چیز بود که جلوش رو میگرفت تا هوسوک رو هم مثل بقیه تو بهشت پوشالی خودش غرق نکنه و اون متاهل بودن مرد بود.

اون همسرش یونا و دخترشون چه وون رو دید و تا مدت طولانی ای عقب کشید تا شاید با اینکار هوس مرد هم برای نابود کردن زندگی مشترک ۸ساله اش از بین بره ولی امروز که بعد از مدت ها دوباره سمت مرد رو آورده بود، با دیدن اینکه اون هوس همچنان توی نگاهش زندگی میکنه تصمیم گرفت که اینبار تا آخرش بره و بزاره که خود مرد به عواقبش فکر کنه.

″نه ولی بدم نمیاد تجربش کنم″

هوسوک درحالی که نمیتونست جلوی لبخند سرخوشش رو بگیره به ساعتش نگاهی انداخت و با گذاشتن گیلاسش روی میز از جاش بلند شد.

″یونا تا یک ساعت دیگه میرسه، بهتره عجله کنیم″

جیمین هم متقابلا از جاش بلند شد.

″میتونیمم یه روز دیگه انجامش بدیم که یون...″

هوسوک اجازه کامل کردن جمله اش رو نداد و سمت اتاق خواب مشترکشون حرکت کرد.

″حرف زدنو تموم کن و بیا″

جیمین گیلاس هوسوک رو از روی میز برداشت و بعد از سر کشیدن محتویات باقی مونده داخلش گیلاس رو روی میز برگردوند و با رسوندن خودش به هوسوک وارد اتاق شد.

با بسته شدن در،هوسوک جیمین رو بین خودش و در قفل کرد و بدون معطلی لب هاش رو روی لب های درشتش گذاشت.

جیمین با دیدن بی قراری و عجله هوسوک خندید و سعی کرد زبونش رو وارد دهن مرد کنه که موفق هم شد و در حالی که دکمه های پیراهنش رو باز میکرد با زبونش مشغول مزه کردن نقطه به نقطه دهنش شد.

هوسوک هم متقابلا گاز ریزی از لب پایین جیمین گرفت و بعد در حالی که بوسه های عمیقش رو از لب هاش سمت گردنش ادامه میداد شروع به باز کردن دکمه های پیراهنش کرد.

″زودباش جیمین، وقت نداریم″

جیمین سرش رو به معنای فهمیدن تکون داد و پایین پاهای هوسوک روی زانوهاش فرود اومد و مشغول باز کردن کمربندش شد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 30 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

انتقام گرمWhere stories live. Discover now