بخش بیست و دوم

33 5 0
                                    

وارد آسانسور شد و دکمه طبقه آخر رو فشار داد.

همزمان با بالا آوردن نگاهش پسری رو دید که داشت با تمام توانش میدوید تا به آسانسور برسه و ناخودآگاه آسانسور رو نگه داشت.

پسر تقریبا خودش رو داخل آسانسور پرت کرد و روی زانوهاش خم شد.

جونگکوک به پسری که داشت سعی میکرد نفس های عمیق بکشه تا تنفسش عادی بشه نگاه کرد.

قصد نداشت آسانسور رو نگه داره ولی اون صحنه دویدن پسر، تصویر یه خاطره خیلی قدیمی رو براش زنده کرده بود.

خاطره روزی رو که امتحانات نهایی داشتن و بخاطر این که شب قبلش تا دیروقت بیدار مونده بود نتونست به موقع بلند شه و همین باعث شد که اتوبوس رو از دست بده و مجبور شه از قطار استفاده کنه و درست موقع بسته شدن درهای قطار پارک جیمینی رو ببینه که داره با نهایت سرعت میدوه تا از قطار جا نمونه.

(فلش بک_ ۸سال قبل)

پاش رو بین درها قرار داد تا کامل بسته نشن و دستش رو دراز کرد تا جیمین رو متوجه خودش کنه که موفق هم شد و جیمین با دیدن جونگکوک به سرعت خودش رو به اون در رسوند و با گرفتن دستش وارد قطار شد.

جونگکوک جیمین رو به خودش چسبوند و با خیره‌گی نظاره گر نفس نفس زدن پسر شد.

بعد از گذشت چند دقیقه، جیمین که تونسته بود نفسش رو بدست بیاره مشت محکمی تو سینه جونگکوک کوبید.

″آشغال عوضی، چرا بیدارم نکردی؟″

جونگکوک درحالی که تظاهر میکرد از مشت جیمین دردش گرفته اخم تصنعی ای کرد.

″بیدار کردن که کار توعه عزیزم ، من فقط میخوابونم″

دید که چطور چشم های جیمین از تعجب گرد شدند و ناخودآگاه خنده اش گرفت.

جیمین با ناباوری پرسید.

″چطور انقدر بی شرمی جئون؟″

جونگکوک نیشخندی زد و بعد درحالی که به لب های جیمین خیره شده بود زمزمه کرد:

″کیوت بودن بیش از حد توعه که منو تا این حد بی‌شرم میکنه جیمینا، این تویی که باید سرزنش بشی″

جیمین گرمای بیش از حدی که داخل گونه هاش احساس میکرد رو نادیده گرفت.

″بح..بحثو عوض نکن! چرا بیدارم نکردی؟″

جونگکوک متوجه لکنت غیرارادی جیمین که وقتی مضطرب میشد به سراغش میومد شد و لبخند محوی زد.

″از کجا باید میدونستم که تو ام خواب موندی؟″

″چون تو سحرخیز تر از منی، وقتی تو خوابت میبره معلومه منم خواب میمونم دیگه″

چندلحظه طول کشید تا بتونه جواب غیرمنطقی جیمین رو هضم کنه.

″جیمینا، میدونی که حرفت از هیچ لحاظ با عقل جور درنمیاد مگه نه؟″

″خیلی ام درمیاد این مغز فندقی توعه که توان پردازششو نداره″

خنده اش گرفت، باید از دست این پسر چیکار میکرد؟

″خیله خب از این بعد هر زمان که بلند شدم زنگ میزنم و تورم بیدار میکنم خوبه؟″

جیمین که به ظاهر برای فعلا قانع شده بود سری به نشونه تایید تکون داد و با شنیدن اسم ایستگاه دانشگاهشون درحالی که همچنان دست جونگکوک رو گرفته بود چرخید و به نوبت از قطار پیاده شدند.

انتقام گرمWhere stories live. Discover now