بخش چهارم

73 9 0
                                    

جیمین نگاه گذرایی به صورت سئویون انداخت. بخاطر فشار سرفه هایی که کرده بود صورتش کمی قرمز شده بود و نم اشک گوشه چشم هاش جمع شده بود. موهاش رو از روی صورتش کنار زد و پشت گوشش فرستاد.


″حواست باشه موقع حرف زدن راجب من چه حرفایی از دهنت درمیاد دختر خوب″

تو این پنج سال چه اتفاقی افتاده بود؟ جیمین دیگه یه پسر رومخ که با آزار و اذیت هاش عاصیت میکرد نبود! اون عوض شده بود و یکم......ترسناک؟ نمیدونست باید چطوری توصیفش کنه ولی این جیمین، جیمین سال های پیش نبود!

سرش رو به نشونه فهمیدن تکون داد.

″خوبه. وقتشه برگردیم تو″

″صبرکن!″

جیمین یه تای ابروش رو بالا داد و با حالت سوالی به سئویون نگاه کرد.

″ما داشتیم راجب یه موضوعی صحبت میکردیم.‌ جوابتو نگفتی″

″چون گفتنی نبود. راجب خونوادت بهت هشدار دادم و تو هم گفتی نمیزاری چیزی بفهمن.″

″پس یعنی الان ما...″

سئویون بقیه حرفش رو خورد چون هنوزم مطمئن نبود جیمین جدی باشه. بعید نبود مث همیشه سر به سرش گذاشته باشه تا بعدا براش دست بگیره.

″آره″

نگاهش رو تو نگاه جیمین قفل کرد. حالت صورتش هیچ احساسی رو منتقل نمیکرد.

″بیا بریم تو، وقت شامه″

خودش رو به جیمین رسوند و درحالی که کنار هم قدم برمیداشتن وارد خونه شدند.

″هیون نسوزونیشون!″

هیون سو بلند خندید. استیک رو برعکس کرد و مشغول گریل کردن سمت دیگش شد.

″کیم داری منو دست کم میگیری؟ این کار شغل دوم من محسوب میشه″

جیمین گوشه باربیکیو ایستاده بود و با شنیدن این حرف نیشخندی زد.

″احیانا از الان به بعد شغل اولت محسوب نمیشه؟″

هیون سو دندونهاش رو روی هم فشار داد.

″جیمین کاری نکن که گوشت بعدی که گریل میکنم صورت تو باشه″

صدای معترض جیوو از کنار آتیش بلند شد.

″هیون سو!″

هیون سو متقابلا صداش رو بالا برد.

″چرا فقط زورت به من میرسه؟″

صدای خنده بقیه بلند شد. جیمین صورتش رو برگردوند و نگاهش به جونگکوک افتاد که کنار نرده ها ایستاده بود.

″با اجازتون من میرم با همسن و سالام بگردم″

″شرت کم″

با شنیدن صدای حرصی پدرش خندید و بعد برداشتن یه گلس واین از روی میز سمت جونگکوک رفت.

جونگکوک با حس نزدیک ‌شدن شخصی سرش رو برگردوند و با دیدن جیمین دوباره روش رو سمت باغچه ای که پشت نرده ها بود کرد.

″تو فکری جئون″

جئون. چرا دیگه به اسم صداش نمیکرد؟ انقد اسمش طولانی شده بود؟ نفس عمیقی کشید.

″دارم به زندگی جدیدی که از فردا شروع میکنم فکر میکنم″

″عادت میکنی″

″جوری حرف میزنی که انگار خودت بهش عادت کردی″

پوزخندی روی لب جیمین شکل گرفت.

″اونی که از همه‌ چی دور بود تویی نه من″

″منظورت چیه؟″

″منظورم واضحه. زیاد به فردا فکر نکن. از پسش برمیای. مخصوصا که مطمئنم قراره میونه خوبی با کارمندای مرد داشته باشی″

واو! جیمین هیچوقت از عوضی بودن دست برنمیداشت. جونگکوک روش رو سمت مرد برگردوند و با دیدن نگاه خیره جیمین خودش رو بهش نزدیک کرد.

″نگران نباش جیمین، مطمئن میشم که میونه ام با تو خیلی خوب باشه″

هردوشون خیلی خوب میدونستند که دارن راجب چی حرف میزنن. جیمین نوشیدنیش رو ‌یه نفس سر کشید و بعد در حینی که از کنار جونگکوک رد میشد زمزمه کرد.

″تلاشتو بکن″

جونگکوک همینطور که دور شدن جیمین رو تماشا میکرد تک خنده ای کرد.

″از کی تا حالا من برای تو تلاش میکنم پارک جیمین؟″

انتقام گرمWhere stories live. Discover now