بخش بیست و هشتم

20 2 0
                                    

با دقت داشت پرونده هایی که وکیل کیم بهش داده بود رو مرور میکرد و با هر خطی که میخوند بیشتر پارک جیمین رو تحسین میکرد.

هیچ مویی لای درز این مدارکی که خبر از اختلاس های خرد خرد جئون جونگکوک میدادند نمیرفت و به تنهایی میتونستند اون مردو به ۱۰سال حبس و حتی بیشتر محکوم کنند.

″کانپیموک بوواکول″

با شنیدن صدای جیمین از جاش بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد.

″رئیس″

″دنبالم بیا″

سرش رو به معنای فهمیدن تکون داد و بعد از گذاشتن پرونده ها داخل کشو دنبال جیمین راه افتاد.

جیمین وارد اتاق کنفرانس شد و روی یکی از صندلی ها نشست.

کانپیموک هم بعد از وارد شدن به اتاق در رو بست و منتظر دستور بعدی جیمین موند.

جیمین به صندلی کناریش اشاره کرد.

″بشین″

″بله″

با نشستن کانپیموک روی صندلی خودش رو به سمتش متمایل کرد و پای چپش رو روی پای راستش انداخت.

″خب، مصاحبه چطور بود؟″

کانپیموک هم متقابلا خودش رو سمت جیمین متمایل کرد.

″فقط اسم و ملیت و ش..شرکتی که توش کار میکنمو ازم پرسید و بعدش بهم گفت که استخدامم″

جیمین با تعجب یک تای ابروش رو بالا داد.

″به همین راحتی؟″

″خودمم همینو ازش پرسیدم″

″چی گفت؟″

″جوابمو نداد فقط با دقت نگاهش..شو بهم دوخت و از یه جایی به بعد انگار که غرق چیز دیگه ای ش..شده باش..شه کلا حواسش از من پرت ش.شد″

جیمین به فکر فرو رفت.

چی باعث شده بود جونگکوک انقدر راحت کانپیموک رو انتخاب کنه؟

″قبل از امروز جای دیگه ای همو ندیده بودین؟″

″قبل از امروز نه ولی امروز صبح قبل از مصاحبه تو آسانسور همو دیدیم″

″امروز صبح؟!″

″آره، تاکید کرده بودی که برای مصاحبه حتما راس ۸ اونجا باش.شم ولی از بدش.شانسیم به ترافیک خوردم و مجبور ش.شدم بقیه راهو تا ش.شرکت بدوم و وقتی وارد ساختمون ش.شدم با دیدن اینکه آسانسور طبقه اوله دویدم تا قبل بسته ش.شدن بهش برسم. در همون حین مردی که داخل آسانسور بود با دیدن اینکه من دارم با سرعت به اون سمت میرم آسانسور رو نگه داش.شت تا بتونم سوار ش.شم″

″نگو که...″

″چرا خودش بود، اونی که آسانسور رو برام نگه داش.شت جئون جونگکوک بود″

″باهاش حرف زدی؟″

″فقط ازش پرسیدم میدونه کدوم طبقه باید پیاده ش.شم و وقتی فهمید برای استخدام سمت سوجین اومدم بدون اینکه چیزی بگه از آسانسور پیاده ش.شد و به منم گفت باید همینجا پیاده ش.م″

″که اینطور″

پس اینطوری از نبود سوجین باخبر شده بود.

با دقت به کانپیموک نگاه کرد و در همون حین سعی کرد چیزهایی که شنیده بود رو کنار هم بچینه.

توجه نشون دادن جونگکوک به تایلندی بودن کانپیموک، نگه داشتن آسانسور و کمک کردن بهش که بتونه به موقع به کارش برسه.

از طرفی خود کانپیموک؛ اجزای صورتش، مدل لباس پوشیدنش حتی نوع حرف زدنش و لکنتی که داشت.

از فرضیه ای که از کنار هم چیدن این پازل های غیرهمسایز تو ذهنش بوجود اومده بود خنده اش گرفت و ناخودآگاه شروع به قهقهه زدن کرد.

انتقام گرمWhere stories live. Discover now