زنگ واحدی که رو به روش ایستاده بود رو فشار داد و منتظر موند.
با باز شدن در نگاهش به رئیسش کشیده شد و تعظیم کوتاهی کرد.
″سلام رئیس″
جیمین درحالی که از جلوی درکنار میرفت گفت:
″بیا تو سوجین شی″
با بیرون دادن بازدم عمیقش وارد شد و در رو بست.
″چیزی میخوری؟″
سرش رو به طرفین حرکت داد.
″میشه بگین چرا ازم خواستین بیام اینجا؟″
″ازت میخوام یه کاری انجام بدی″
در سکوت منتظر ادامه حرف رئیسش شد.
″تو روزهای آینده اتفاقاتی میفتن که ناخواسته تورو با مشاور کیم هم مسیر میکنن، ازت میخوام از این هممسیر شدن برای نزدیک کردن خودت به مشاور کیم استفاده کنی و بفهمی قراره کدوم سمت باشه″
″چطوری باید بهش نزدیک بشم؟″
″اونو میزارم با خلاقیت خودت انجامش بدی″
سری به نشونه فهمیدن تکون داد.
″و اما در مورد خودت....″
نگاه کنجکاوش رو بهش دوخت.
″ باید مطمئن شم که قراره با من بازی کنی″
″چیکار باید بکنم؟″
جیمین برای چندلحظه به سوجین خیره شد و بعد درحالی که پوزخندی روی لبش نقش میگرفت سمت پله ها رفت.
″بیا بالا″
با رفتن جیمین نفسی که نمیدونست از کی حبس شده بود رو بیرون داد و شروع به فکر کردن کرد.
باید چیکار میکرد؟ از رئیسش پیروی میکرد و پشت میکرد به آشنایی چندین ساله اش با کای؟ یا اینکه رئیسش رو دور میزد و با گفتن همه چیز به کای برای زیرآب کردن سرش نقشه میکشیدن!؟ شایدم فقط باید تا فرصت داشت از اونجا میزد بیرون و برای همیشه خودش رو غیب میکرد؟
نگاهش سمت تک اتاق ته راهرو طبقه دوم کشیده شد و تو یک تصمیم آنی سمت پله ها رفت.
با رسیدن به جلوی اتاق تقه ای به در زد و با شنیدن جمله ″بیا تو″ ی رئیسش آب دهنش رو قورت داد و با نادیده گرفتن دلهره ای که از تصمیم آنیش بوجود اومده بود وارد اتاق شد.
*(پایان فلش بک_زمان حال)
با هول سمت میز رفت و لب تاپ رو بست.
″با چیزایی که تو ذهن من حک شده میخوای چیکار کنی؟″
با شنیدن صدای کای اون هم درست کنار گوشش هین بلندی کشید و به سمتش برگشت.
″ک..کای!″
″نمیدونستم تو و پارک جیمین انقدر بهم نزدیکین!″
ناخوداگاه یک قدم عقب تر رفت و به میز چسبید.
″کای قضیه اونطور که تو فکر میکنی نیست″
کای خودش رو به سوجین نزدیکتر کرد و سرش رو به معنای فهمیدن تکون داد.
″حتما همینطوره″
سوجین فکر کرد که میتونه با حرف زدن کای رو آروم و توجیه کنه ولی حالا با دیدن آروم بودن غیرطبیعی کای دلهره عجیبی رو درونش حس میکرد.
″میخواست ساید تورو بفهمه″
″صددرصد″
به ناچار آخرین توجیهی که تو ذهنش بود رو به زبون آورد.
″مجبور بودم هرکاری میخواد انجام بدم وگرنه حذفم میکرد″
صدای تک خنده کای توی کارگاه اکو شد.
″الانم چون هرکاری که خواسته بود رو انجام دادی حذف میشی″
قبل از این که بتونه جوابی که شنیده بود رو پردازش کنه موهاش اسیر دست کای شد و با شدت روی زمین پرت شد.
″کای...″
کای از فرصت استفاده کرد و با کشوندن سوجین روی زمین مشغول بستن دست و پاهاش شد.
سوجین سعی کرد خودش رو از بین دست های کای بیرون بکشه.
″داری چیکار میکنی؟″
کای گره ای که زده بود رو سفت کرد و با چشم هایی که قرمز شده بودند به سوجین خیره شد.
″دارم ثابت میکنم که سایدم چیه و قراره کدوم سمت باشم″
سوجین هنوز چیزی که داشت اتفاق میفتاد رو باور نمیکرد.
با لب هایی که ناخواسته میلرزیدند زمزمه کرد:
″کای لطفا...″
کای بعد از مطمئن شدن از سفت بودن گره ها برای آخرین بار با نگاهش چهره ترسیده سوجین رو از نظر گذروند و بعد در حالی که لب هاش رو به لب های سوجین نزدیک میکرد گفت:
″آدما باید تقاص اشتباهاتشونو پس بدن سوجینا″
سوجین با درک چیزی که شنیده بود سر خوردن قطره اشکی که سمت گونه اش راه پیدا کرده بود رو حس کرد.
اون هیچوقت به کای خیانت نکرده بود و همین الانش هم میدونست که رابطه داشتنش با جیمین فقط یه بهونه است تا کای با استفاده ازش بتونه کاری که ازش خواسته شده بود رو انجام بده.
کای با گذاشتن آخرین بوسه روی لب های سوجین ازش جدا شد و قبل از این که تصمیم غیرعاقلانه ای بگیره درحالی که جعبه کبریت رو از جیبش بیرون میاورد سمت در رفت.
سوجین با نگاهش خارج شدن کای از کارآگاه رو دنبال کرد و بعد از گذشت چندثانیه با دیدن جرقه آتیشی که با افتادن چوب کبریت روشن شده روی زمین از زیر در سمت داخل کارآگاه راه گرفت با تمام وجودش داد زد.
″لعنت بهت پارک جیمین″
YOU ARE READING
انتقام گرم
Teen Fictionمیگن انتقام غذاییه که سرد سرو میشه اما توی این داستان همه چیز التهاب داره