17

123 24 28
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


جنی دستای ریسمان گرفته‌اشو که به ستون بسته بودند تکون داد و ناله‌ای از پشت دستمال دور دهنش سر داد.
شاهدختای دیگه به سردی نگاش میکردند و سه‌رونگ که به همراه دختران نجیب زاده توی بالکن بود، به سمتش رفت.
- دست از تقلا بردار!
جنی با خشم نگاش کرد و صداهای نامفهومی از خودش درآورد، سه‌رونگ با خشم دستمال دور دهنشو باز کرد.
دامن صورتی و کت سرخابی رنگی تن جنی کرده بودند.
موهاشو بافته بودن و ته گیس رو با پارچه‌ی سرخابی به اندازه یک وجب بسته بودند.
با حرص مچ دستاشو تکون داد که سه‌رونگ ریشخند زد.
- چه حسی داره که تا چند دقیقه‌ی دیگه برادر آنجانگ به عنوان صیغه انتخابت میکنه؟
بعد ادای فکر کرد درآورد و روی صورتش خم شد.
- راستی یادم رفته بود! تو از یه چیز توی زندگیت متنفری!
اونم اینه که مثل مادرت یه صیغه بشی!
جنی با خشم خودشو تکوند و با تحکم و آرزوی قلبی گفت:
- من هیچوقت صیغه‌ نمیشم سه رونگ! هیچوقت!
توی همین هین بود که خدمتکاری سراسیمه وارد سرسرا شد.
- ملکه دستور دادند وارد مجلس بشین!
اضطراب خوشایندی بین جمعیت افتاد.
یه‌ری نگاهی به جنی که بیشتر از قبل مشتاق باز کردن دستاش شده بود انداخت.
- باید ببریمش!
سه‌رونگ اشاره‌ای به خدمتکارش بون‌هوا کرد.
بون‌هوا اطاعت کرد و دستای جنی رو باز کردند.
ردی از کبودی دور مچ دستاش دیده میشد.
با عصبانیت از جا بلند شد تا چیزی بگه که سوها میونشون قرار گرفت و با تشر به جفتشون گفت:
- بهتره آبروی قصر امپراطوری رو نبرید!
سه‌رونگ خواست جواب دندون شکنی بهش بده اما سوها با خونسردی از پله‌ها پایین رفت.
سه‌رونگ با حرص به جنی نگاه کرد.
- نگران نباش! پدر مجازاتت رو به بعد مراسم موکول کرده!
اینو گفت و به همراه بقیه راه افتاد.
وقتی تهیونگ به محوطه‌ی اصلیِ باغ شرقی رسید، برای رفتن دیر بود!
شاهدختها و دختران نجیب زاده یکی یکی از پلکان پایین میرفتند.
دامنارو با دو دست گرفته بودند و وقتی از پله‌ها پایین رفتند، دستاشونو روی شکمشون گذاشتند و متینانه به سمت جایگاه رفتند.
ملکه و همسر سلطنتی، که مادر دال و سوها بود، نگاه مغرورانه‌ای به دختراشون انداختند.
هر دو شاهدخت به زیبایی یه گلبرگ بودند،
این رو پسرعموی ملکه به زبون آورد.
تهیونگ با لبریزی به آخرین نفر نگاه کرد، نتونست جنی رو پیدا کنه!
وقتی دختران سلطنتی پایین سکو روی تخته‌ی چوبی بزرگی ایستادند، مقامات و باقی میهمانان کنار رفتند و راه رو برای شاهزاده‌ها باز کردند.

𝑻𝒉𝒆𝒓𝒆 𝒊𝒔 𝒅𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 𝒂𝒓𝒐𝒖𝒏𝒅!Where stories live. Discover now