3

150 33 8
                                    

جنی با شتاب برگشت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جنی با شتاب برگشت.
تهیونگ پشت سرش ایستاده بود.
نگاهی به سراپاش انداخت.
بنظرش چهره‌ی این مرد ضعیف جثه مثل دخترا زیبا بود!
جنی کنار سرباز جو ایستاد و تعظیم کرد.
*

سربازا دور آتیش نشسته بودن و گوشت بره کباب میکردند.
جنی روی تخته سنگی نشست و دستاشو دراز کرد تا گرمای آتیش انگشتای سردشو گرم کنه.

کسی کنارش نشست و بشقابی به سمتش گرفت.
جونگ سوک گوشت آماده رو به سمت جنی گرفت.
نگاهی به بشقاب انداخت.
شب‌ها توی قصر گرسنه میخوابید و گاهی چندین روز گرسنگی میکشید!

جونگ سوک دستمالی به پیشونیش بسته بود و حتی وقتی مینشست هم از جنی قد بلندتر بود.

- بیا یکم بخور! مثل چوب خشک لاغری! اینطوری نمیتونی تو مسابقه‌ی فردا پیروز بشی!
چشمای جنی گرد شد.
- چه مسابقه‌ای؟

- مبارزه با شاهزاده!
شاهزاده هرماه یکی رو برای مبارزه انتخاب میکنه! هر کس بتونه شکستش بده، یکی از ارزوهاشو برآورده میکنه!

جنی توی فکر فرو رفت.
صدایی توی مغزش گفت"
- وقتی همه حواسشون پرته مسابقه‌اس، میتونم از اردوگاه فرار کنم!

جونگ سوک بشقاب رو روی پاش گذاشت.
جنی لبخند پهنی تحویلش داد و یکهو گفت:
- میتونم گه گه صدات کنم؟
جونگ سوک حالت دفاعی به خودش گرفت.
با هیچکس صمیمی نبود و از اینکه یه پسر دوستانه صداش کنه، خوشش نمی اومد!

اخم کرد و با جدیت گفت:
- نه!
و اونو تنها گذاشت!
***
روی تشکی دراز کشیده بود و با ترس ملافه رو تا بالای لبش کشیده بود.
سکوت اردوگاه با صدای خروپف هم اتاقیاش میشکست.

به عنوان یه دختر نجیب زاده، میون ده سرباز دراز کشیده بود و اگه امپراطور این موضوع رو میفهمید، قطعاً حمله‌ی قلبی بهش دست میداد!

دستی روی شکمش حلقه زد.

با وحشت سرشو بالا آورد و توی تاریکی به سرباز جو که کنارش خواب بود، نگاه کرد.
برعکس سربازا که لباساشونو با پیراهن شلوار سفید عوض کرده بودند، جنی عوض نکرده بود!

محتاطانه دست سرباز جو رو پس زد و از جا بلند شد.
پاورچین پاورچین حرکت کرد، پرده رو کنار زد و همونطور که چکمه‌هاشو پا میکرد، از چادر بیرون رفت.
هوای آزاد باعث شد نفس حبس شده‌اشو بیرون بفرسته.

𝑻𝒉𝒆𝒓𝒆 𝒊𝒔 𝒅𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 𝒂𝒓𝒐𝒖𝒏𝒅!Where stories live. Discover now