سریع جنی رو بلند کرد و با چشمای درشت گفت:
- مادر!
صیغه سانگ انگشت اشارهاشو به سمتش گرفت.
- درست به موقع اومدی سهون، این دخترهی جادوگر...
خواجهای بیرون کلاه فرنگی تعظیم کرد.
- بانوی من، شاهدخت سلطنتی به قصر رسیدند.
سهون سر مادرشو با گفتن اینکه باید شرف یاب بشه گرم کرد و صیغه سانگ تنبیه رو به بعد موکول کرد!
باید به دیدن شاهدخت میرفت.
پشت کلاه فرنگی بود که سهون با عصبانیت به سمت جنی چرخید.
- چرا وایسادی تا کتک بخوری؟
جنی با چشمای سرد و خشمگین نگاش میکرد، رد ضربهها روی دستش میسوخت.
با خشم و ناراحتی گفت:
- حالا که از طرف دایهات تنبیه شدم خوشحالی؟!
حالا دیگه سر به سرم نمیذاری؟
میذاری به حال خودم راحت باشم؟!
لحن خصمانه و سرد جنی باعث شد سهون پشیمون بشه، لباش از هم فاصله گرفت تا چیزی بگه اما جنی منتظر شنیدن نموند و راه افتاد.
***
سونهی با هر دوایی که به کف دستش میزد، بجای جنی آخ میگفت و هر چند لحظه یکبار نگاهی به صورتش می انداخت تا اثری از درد رو ببینه!
اما جنی اونقدر ذهنش مشغول بود که اون درد ناچیز اذیتش نمیکرد.
سونهی ناامیدانه آهی کشید و پارچهی سفیدی رو دور دست شاهدخت بست.
وسایل لازم رو جمع کرد و بعد چند دقیقه دوباره برگشت تا خبری رو اعلام کنه.
- بانوی من، شاهدخت سلطنتی توی قصر هستند.
باید بهشون خوشامد بگید و سعی کنید رابطهی دوستانهای باهاشون برقرار کنید!
جنی که مثل عروسک خیمه شب بازی با تمام حرفاش میرقصید، به حرفش توجه کرد و باهم راه افتادند.
توی راه سونهی گفت:
- ایشون برادرزادهی صیغه کیم هستند!
مارکیز کیم مشاور اصلی امپراطور و شاهزادههاست.
بخاطر علاقهی زیاد امپراطور و صیغه کیم به پرنسس، لقب شاهدخت سلطنتی رو بهشون دادند.
ایشون بانوی دوم سرزمین هان هستند.
شاهزادهها خیلی مراقبشن، پس مواظب باشین از دستتون نرنجن!
جیون با لباسی که در شان یک شاهدخت نبود، با همون ردای مردانهی مشکی در کنار صیغه کیم نشسته بود.
صیغه کیم از سر و وضعش ابراز ناراحتی میکرد و امپراطور از برگشتش خوشحال بود.
صیغه سانگ هم علاقهی خاصی به جیون داشت و ازش خواست مدتی رو برای استراحت توی قصر بمونه.
اما جیون خیلی زود از مصاحبت با بزرگترا خسته شد و به بهونهی عوض کردن لباساش، به همراه ندیمههای صیغه کیم از سرسرا بیرون رفت.
ندیمهای که پشت سرش بود تند تند وقایع رو براش تعریف میکرد و جیون با فهمیدن اینکه شاهدختی از گوریو به قصر اومده، از حرکت ایستاد.
- چی؟! شاهزادهها یه شاهدخت رو با خودشون آوردن؟
YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒆𝒓𝒆 𝒊𝒔 𝒅𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 𝒂𝒓𝒐𝒖𝒏𝒅!
Historical Fictionهمه چیز از جایی شروع شد که امپراطور، کسی که باید پدر صداش میزدم، تصمیم گرفت صیغهی پسرعموی اولم بشم! من جنی، شاهدخت هفتم گوریو، مادرم یه گیسانگ از سرزمین هانه! اون صیغهی مورد علاقهی امپراطوره و منو برادر تنیم مجبور بودیم واژهی نامشروع رو تموم عمر...