22

109 20 9
                                    

امپراطور میونشون قرار گرفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

امپراطور میونشون قرار گرفت.
جنی تعظیمی کرد و سرشو پایین انداخت؛ پادشاه چند ثانیه‌ای بهش زل زد و درحالیکه تحت تاثیر زیباییش قرار گرفته بود، پرسید"
- پیوند صلح؟ به عنوان صیغه‌ی من؟!
تهیونگ و سهون همزمان فریاد زدند:
- نه!
سهون انگشت اشاره‌اشو چند بار تکون داد و با بدجنسی سرتکون داد.
- میدونستم تو پیرمرد بد ذاتی هستی!
امپراطور که متوجه‌ی اشتباهش شده بود، نگاه خصمانه‌ای بهش انداخت.
دستاشو پشت سرش قلاب کرد و با سر اشاره‌ای کرد.
- اقامتگاهی رو براش تدارک ببینید.
***
جنی با دهن باز به اطراف نگاه میکرد.
میز غذاخوری دایره‌ای شکلی وسط اقامتگاه بود و پشت سرش تخت بزرگی قرار داشت که با پرده‌های سفید طلایی دور تا دورش باشکوه تر بنظر میرسید.
کنار دیوار‌ پاراوان چوبی قرار داشت و چند کمد بزرگ گوشه‌ی اقامتگاه.
میزِ دو پایه‌ی مستطیلی کوچیکی هم بود که کاغذهای با کیفیت و جوهر نسابیده و ظرف جوهر روش گذاشته بودند.
فضا بزرگتر از‌چیزی بود که فکرشو میکرد!
چند ندیمه با احترام داخل شدند و تعظیم کردند.
دایه‌ی اعظم که جنی رو به اینجا آورده بود، اشاره ای کرد.
- شاهزاده خانم، از امروز این چند نفر توی اقامتگاهتون بهتون خدمت میکنند و... سون‌هی بیا جلو.
دختر ریزه میزه‌ای که موهاشو دو طرف سرش گوجه‌ای بسته بود و ردای سفید آبیِ خدمتکاران تنش بود، قدمی جلو رفت.
دستاشو به شکمش گرفته بود.
تعظیمی کرد.
- شاهزاده خانم، از امروز من ندیمه‌ی شخصی شما هستم. هر دستوری داشتین بهم اطلاع بدین.
دوباره تعظیم کرد و به تبعیت از اون، جنی هم با سردرگمی تعظیم کرد که باعث تعجب دایه و ندیمه ها شد.
بیرون اقامتگاه باغ سرسبزی بود و ایوون زیر سازه‌ی چوبی قرار داشت.
***
هایون تعظیم کرد.
- شاهزاده، خبر رسیده که تا فردا شاهدخت سلطنتی به قصر میرسند.
تهیونگ نیمه برهنه نشسته و طبیب سلطنتی داشت به جای زخمای که در طول سفر ایجاد شده بود و همینطور جای ضربه‌ی چماق، رسیدگی میکرد.
کار طبیب که تموم شد، تعظیم کرد و از اقامتگاه شاهزاده بیرون رفت.
تهیونگ پرسید:
- جنی از اقامتگاهش راضیه؟!
هایون نفسشو حبس کرد.
- هنوز اطلاعی از شاهدخت ندارم.
تهیونگ رداشو پوشید.
- پس خودم میرم.
هایون با عجله مانعش شد.
- سرورم، شما تازه از سفر برگشتید! نمیخواید به صیغه کیم سر بزنید؟
تهیونگ سری به طرفین تکون داد و ازش خواست بیرون بره.
فکر کرد که بهتره به همراه جنی به دیدن مادر ناتنیش بره!

𝑻𝒉𝒆𝒓𝒆 𝒊𝒔 𝒅𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔 𝒂𝒓𝒐𝒖𝒏𝒅!Where stories live. Discover now