-4-

112 24 0
                                    


صدای نفس‌های بلند شده از ترسش تنها صدایی بود که به گوشش میرسید. برخلاف اتاق قبلی، گوشه‌های دیوار این اتاق رو با وسیله‌ای پر کرده بودند و اون پسر احساس گمشدگی میکرد.

سردرگم و مضطرب وسط اتاق ایستاده بود و دنبال جایی برای مخفی کردن خودش میگشت اما کجا؟..باید میفهمید که اینجا اتاق خودش نیست تا برای مخفی شدن به کمد پناه ببره‌‌!

"-مثل اینکه اینجا رو بیشتر دوست داری!"

پیچیدن اون صدا توی سرش ضربان قلبش رو تندتر از حالت عادی کرد و عرق سرد از تیغه کمرش به پایین سرخورد.

مرد قدم‌های محکمش رو سمت بدن جمع شده پسر برداشت و برق خنجر بین انگشت‌هاش از نگاه وحشت زده اون دورنموند.

عقب رفتن اون پسر و سخت‌تر شدن تنفسش رو به وضوح حس کرد و نیشخندی گوشه لب‌هاش شکل گرفت.

با کنجکاوی دروغینی، چاقو رو جلوی صورت پسر بالا اورد و تکون داد و با سرگرمی تکونش داد.

"-اوه! از این ترسیدی ایچیگو؟ بهت که گفتم با زبونت کاری ندارم!"

پسر با یاداوری دردی که قبلا از بریده شدن زبونش احساس کرده بود، قدمی عقب رفت و تنگ شدن ریه‌هاش رو احساس کرد. چنگی به یقه هودی کثیف شده توی تنش زد و سعی کرد چیزی بگه:

+"آااااا......آااااا!"

لحظه‌ای خیره شدن به نگاه بی‌حس زین باعث ریخته شدن اشک‌های جمع شده داخل چشم‌هاش شد و بغضی که تا الان نگهداشته بود، در اثر ترس و فشار به بدترین شکل، شکست!

+"آ..آاااا....آاا..ا..اااا!!"

تلاش‌های بی‌فایده اون پسر از بین هق‌هق خشکی که از سینش خارج میشد مرد رو متوقف کرد.
نگاهش رو روی پسری که با عجز گریه میکرد و تلاش داشت چیزی بگه نگهداشته بود و بی‌حس بهش خیره شده بود.

-"رفتارات حالم رو بهم میزنه ال‌پی! اجازه میدم دکتر ببینتت ولی وای به حالت اگر این بازی جدیدت باشه! مطمئن باش اون موقع کاری میکنم نتونی حتی همین یه حرفم بگی، ایچیگو!."

-نیکس

Ichigo (ziam)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt