-13-

83 21 4
                                    


با ضربه کوتاهی که به در زد وارد اتاق شد و در رو پشت سرش به آرومی بست.
با لبخند محوی به زین که روی تخت دراز کشیده و ساعد دستش رو روی صورتش گذاشته بود، خیره شد و قدم‌هاش رو سمتش برداشت.

"برای چک کردن اجساد رفتی؟"

-"به پسرا اعتماد دارم."

صدای خشدار زین به گوشش رسید و لبخندش رو پررنگ‌تر کرد. عاشق اعتماد و احترام بیش از حدی بود که بین گروه قرار داشت، تک تک اعضای باند خود خواسته برای زین کار میکردند و اگر لازم بود از فدا کردن جونشون دریغ نمیکردند.

"به چی فکر میکنی رینگو؟ پشیمونی از اینکه اون پسرو فرستادی رفت؟"

-"گفتن اون لقب احمقانه رو بس کن هری!"

خنده آرومی از بین لب‌های پسر خارج شد و خودش رو توی بغل زین کشید، سرش رو روی سینه محکمش گذاشت و نفس عمیقی رو بیرون داد.

"خیلی به خودت فشار میاری زین..دلم نمیخواد انقدر خسته ببینمت."

دست زین به آرومی روی سرش قرار گرفت و مشغول نوازش کردن موهای نرمش شد. با حس انگشت‌های زین، نفسای هری رفته رفته آرامش بیشتری به خودش گرفت و پلک‌هاش رو بست.

-"وقتی که انتقامتو گرفتم، استراحت میکنم!"

"من یکی رو از دست دادم، دلم نمیخواد تو روهم از دست بدم! من ازت انتقام نخواستم زین..بجاش مراقب خودت باش!"

حرکت دست زین متوقف شد و نفس کوتاهش رو بیرون داد. دستش رو روی شونه‌ پسر گذاشت و با بالا اوردن سرش به چشم‌های سبز رنگ پسر خیره شد.

-"دوسال تمام دیدن بدنت رو بین یمشت سیم فاکی تحمل کردم هری! غم از دست دادن یکی از بهترین دستیارام رو تحمل کردم تا یروزی بتونم انتقام بگیرم! پس لازم نیست انقدر برای منصرف کردنم تلاش کنی!"

دیدن عصبانیت زین به تنهایی برای ساکت کردن هری کافی بود. بدون گفتن حرفی دستش رو دور بدن نیمه لخت زین انداخت و سرش رو برای فرار کردن از دست نگاه عمیقش داخل گردنش فرو برد.

"دلم میخواست یه زندگی عادی داشتیم..ولی الان همه چیز برعکسه‌..کی قراره تموم بشه؟."

سکوت کوتاهی بینشون شکل گرفت و بعد از چندثانیه صدای زین به گوشش رسید.

-"وقتی انتقامتو گرفتم، قول میدم که درستش کنم."

هری بدون گفتن حرف، عطری که از طرف زین حس میکرد رو نفس کشید و با تماس دادن لب‌هاش به پوست گردن مرد، بوسه ای روی سیبک گلوش گذاشت. خودش رو عقب کشید و با بالا آوردن سرش به نگاه نرم شده زین خیره شد.

"اخر نفهمیدی اسم اون پسر چیه؟"

-"نه."

"احتمالا ربطی به تتوی ال پی روی دستش داشت.. چرا بهش میگفتی ایچیگو؟"

زین با یادآوری اون پسر نگاهش رو به جای دیگه‌ای دوخت و لب‌هاش رو خیس کرد.

-"مارک روی تیشرتش بود، بهش میومد."

"دلم براش تنگ میشه! خیلی اذیت شد.. تمام تنش کبود بود احتمالا قراره زیاد درد بکشه.."

زین اینبار جواب هری رو نداد و تصویر صورت ترسیده پسر جلوی چشم‌هاش نقش بست. انتظار نداشت اون پسر رو وقتی پیشش میارن با لب‌های درشت و رژ صورتی ببینه، انتخاب لقب ایچیگو (توت فرنگی) کاملا برازنده اون پسر بود.

با اینکه یک بار به قصد هوس و اذیت کردنش اون لب‌ها رو لیس زده بود، اما مزه لبستیک شیرینش هنوز زیر زبونش بود.

"به اینجا حس خوبی ندارم کاش میشد زودتر برگردیم عمارت اصلی!"

نگاه زین روی صورت هری کشیده شد و لبخند کجی زد. با بالا آوردن دستش نوک انگشت اشارش رو روی ابتدای خط فکش کشید و تا چونش ادامه داد.

-"برمیگردیم بیبی لازم نیست انقدر بهونه بگیری."

صدای قدم‌های سریع و محکمی به گوش زین رسید و اخم محوی بین ابروهاش نشوند. طبق انتظارش بعد از چندثانیه در به سرعت باز شد و این چهره هول شده لوکاس یکی از زیردست‌هاش بود که زین رو متوجه همه چیز کرد.

"رئیس! محموله لو رفته پلیس‌ها نزدیکن!"

-نیکس

Ichigo (ziam)Where stories live. Discover now