-7-

97 24 1
                                    

(2 روز بعد.)

"نفس عمیق بکش و سعی کن با ذهنت بجنگی پسر، تو که نمیخوای تا آخر عمر نتونی صحبت کنی؟ پس باید مثل قبل تمرین کنیم باشه؟ منم کمکت میکنم."

هری نگاهش رو روی صورت اون پسر چرخوند و با دیدن حرکت کردن سرش به نشونه تایید لبخند پررنگی زد.

"خیلی خب! سه دو یک! شروع کن!"

لیام، نفسش رو توی سینه حبس کرد و به آرومی بیرون داد. لب‌هاش رو از هم دیگه فاصله داد و سعی کرد صداش رو آزاد کنه اما با باز شدن ناگهانی در تمرکزش بهم ریخت و نفس کشیدن براش سخت شد.

-"برو بیرون ادوارد!"

مرد بلافاصله بعد از وارد شدن به اتاق گفت و نفس‌های لیام شدت گرفت. هری، با نگرانی نگاهش رو روی واکنش‌های جدید لیام چرخوند و به زین نگاه کرد.

"اما-"

-"بهت. گفتم. بیرون. هری!"

جمله محکم زین جای مخالفت نذاشته بود و چاره‌ای جز رفتن نداشت. با بلند شدن از روی صندلی، پسر با بیچارگی به آستین روپوش سفیدش چنگ زد و نگاه ترسیدش رو بهش داد.

دربرابر چشم‌های شکلاتی‌سبز رنگی که ملتمس بهش خیره بودند ناتوان بود و نمیتونست کمکش کنه.
لبخند واضحی زد و با جدا کردن انگشت‌‌های لیام به آرومی شونش رو لمس کرد.

"نگران نباش پسر چیزی نیست، باشه؟"

-"این رفتارای حال بهم زن رو تموم کن هری! داری حوصلم رو سر میبری."

قبل اینکه بیشتر از این زین رو منتظر بذاره، نگاه هشدار دهنده‌ای به اون مرد انداخت و از اتاق بیرون رفت.

صدای نفس‌های تند شده اون پسر و حرکت جمع شدن همیشگی بدنش باعث شکل گرفتن پوزخندی گوشه لب‌های مرد شد. نگاهش رو از لرزش دست‌های پسر به چشم‌هایی که محکم بسته شده بودند کشید و قدم‌هاش رو به سمتش برداشت.

"-مدتی میشه که ندیدمت، ایچیگو! توهم دلت تنگ شده بود..نه؟"

-نیکس

Ichigo (ziam)Where stories live. Discover now