لیام فهمید الکس مدتی که توی حمام بوده از خونه خارج شده بود و بعد از تهیه آتل به عمارت برگشت تا دستور رئیسش رو اجرا کنه.
نمیتونست بیشتر از این شوکه بشه.. و نمیتونست باور کنه که این مرد همون کسیه که با بیرحمی باعث شد دستش به این روز بیوفته.شاید دوقطبی بود؟!
_باید استخون دستتو جا بندازم، ممکنه درد داشته باشه ولی فقط چندثانیس!.
_چ...چطوری..ب..بلدی؟
پسر حق داشت که به زین اعتماد نداشته باشه.. هنوز دردی که سر پیچونده شدن دستش کشیده بود رو به یاد داشت..چطور میتونست اعتماد کنه وقتی دلیل این درد..خودش بود؟
_وقتی مجبور باشی دوسال از برادرت که روی تخت خوابیده مراقبت کنی، اینارم یاد میگیری.
لحن کنایه دار زین باعث گرفته شدن حال لیام شد و بدون حرف به حرکت دست مرد برای پخش کردن اون پماد روی دستش خیره بود.
حرفایی که راجب پدرش شنیده بود یک لحظههم از یادش نمیرفت.. به طور مداوم جملههایی که شنیده بود توی ذهنش میچرخید و گاهی حالش رو بد میکرد..یادآوری دوباره همه اینها از طرف این مرد قطعا مورد علاقه لیام نبود.
_الکس نگهش دار.
صدای زین و جملهای که از بین لباش خارج شد لیام رو تقریبا وحشت زده کرد. اون از لمس شدن توسط غریبهها متنفر بود و حالا قرار بود کسی بدون حرکت نگهش داره که لیام درد لگداش روی بدنش از یادش نمیرفت!
قبل از اینکه انگشتای الکس بهش برخورد بکنه، خودش رو با ترس و اخم محوی که باهم درتضاد بودند عقب کشید و سرش رو به دوطرف تکون داد.
مرد خیره به نگاه ترسیده و در عین حال شفاف از اشک لیام نفس کلافهای کشید و موهای رنگ شدش رو بالا زد._خیلی خب! خودم نگهت میدارم، حالا برگرد جلو تا اون روی سگمو بالا نیاوردی!
زمزمه تهدید وار زین کار خودش رو انجام داد و پسر بدون اینکه جرئت مخالفت داشته باشه پشت به مرد، لبه تخت نشست. زین مشغول توضیح دادن چطوری انجام اینکار برای الکس شد و لیام فقط به یک چیز فکر میکرد.
چی باعث شد که کارش به اینجا بکشه؟..
با حلقه شدن دستای فرد آشنایی دور بدنش چشماش گرد شد و بدنش خشک زده توی بغل زین ثابت موند. مردی که از پشت با حلقه کردن دستاش دور پسر، بدنش رو قفل کرده بود..واقعا زین بود؟..اون مرد از نزدیک همچین بویی رو میداد؟
لیام حس میکرد هرلحظه ممکنه از حس گرمای بدنش اونهم تو این فاصله عقلش رو از دست بده!
_حالا!
با صدای زین قبل از اینکه متوجه دلیل علامت دادن مرد بشه درد وحشتناکی توی دستش پیچید و قطع شدن نفسش رو برای چندثانیه حس کرد.
قطره اشک درشتی از روی دردی که زبونش رو بندآورده بود روی گونش چکید و بعد از چندثانیه دستای زین از دور بدنش آزاد شد و سرما به یک باره به بدنش نفوذ کرد._انتظار داشتم بعد از چشیدن اون همه درد مقاومت بیشتری نشون بدی..ایچیگو!.
YOU ARE READING
Ichigo (ziam)
Fanfiction"لیام هیچوقت تصور نمیکرد به کسی بگه دوستت دارم که روزی تیغه چاقو رو روی زبونش کشیده بود." استکهلم سندرم/ پارتهای کوتاه/ اسمات. کاپل: زیام. (زین تاپ) [تمام شده.]