-8-

98 26 1
                                    


طبق معمول جوابی جز صدای نفس‌های تند پسر نگرفت. شرایط رو به روش مستقیم اعصابش رو مورد هدف قرار میداد و زین آدم صبوری نبود!

سالها کار کردن توی این راه ازش کسی رو ساخته بود که دلسوزی خرج کسی نکنه و این پسر تنها فردی بود که تا این حد صبرش رو امتحان میکرد.

-"مستقیم از کنسرت خواننده محبوبت دزدیده شدی و اومدی اینجا، با اینکه سردرگم بودی ولی سعی داشتی خودتو ازاد کنی و نگهبان‌های من به زور حریف مشت و لگدت میشدن!"

رو به روی میزی که بینشون فاصله ایجاد میکرد ایستاد و از بالا به موهای فر شده و خاکیش خیره شد.

-"وقتی اومدی پیش من ساکت تر شدی، انگار فهمیدی که اوضاع جدیه! ولی وقتی اسمت رو ازت پرسیدم، چی گفتی؟"

لیام آب دهانش رو قورت داد و بیشتر توی خودش جمع شد. مطمئن بود که تا آخر عمرش قرار نیست هزینه‌ای که برای اون فحش پرداخت کرده بود رو یادش بره.

-"واقع بین باش پسر! زخم روی زبونت نتیجه فحشی بود که بهم دادی درواقع خودت باعثش شدی من هیچ کارم!"

شنیدن صدای اون مرد که سعی داشت خودش رو بی‌گناه جلوه بده، باعث انزجار لیام شد و اخم محوی بین ابروهاش شکل گرفت.

-"دوست‌هات خیلی زود به پدرت خبر میدن و هرچقدر که زمان بگذره فرصت برای انجام نقشم کمتر میشه! تو پسر باهوشی هستی نه؟ پس باید بفهمی که چقدر به اون رمز نیاز دارم!"

صدای افتادن چیزی روی میز باعث بالا پریدن شونه‌های پسر شد و نگاهش رو زیرچشمی به کاغذ و خودکاری که روی شیشه افتاده بود داد.

-"نمیتونی حرف بزنی ولی میتونی بنویسی، پس بنویس!"

نرمش کلامش برخلاف دفعات قبل کاملا حس میشد. برای اولین بار صداش وحشت کمتری رو به جون پسر می‌انداخت و باعث میشد حداقل بتونه درست حسابی فکر کنه.

زین در انتظار، تک تک حرکات پسر رو زیر نظر گرفته بود و با حوصله نگاهش میکرد. نتیجه رفتار الانش بخاطر صحبت‌های شب تا صبح هری کنار گوشش بود و مجبور شد که این راه‌هم امتحان کنه‌.

درواقع این برگ برنده اون پسر بود!

دست‌های لرزون لیام سمت کاغذ و خودکار روی میز رفت و با برداشتنشون سمت خودش کشید.
زین با خونسردی به حرکت دستش نگاه میکرد و با کف کفشش روی پارکت چوبی ضرب گرفته بود.

ده ثانیه بعد حرکت دست لیام متوقف شد و دفتر رو روی میزی که بین خودش و زین بود انداخت.
انگشت‌هاش رو محکم دور خودکار مشت کرد و با بالا اوردن سرش، اجازه داد نتیجه ته مونده‌های شجاعتش رو اون مرد ببینه.

کلمات واضحا روی کاغذ از دورهم قابل خوندن بود و بلافاصله با دیدنشون، جریان خون توی بدن مرد بالا رفت. صدای خنده عصبیش لرز بدی رو از بدن پسر رد کرد و چشم‌های سرخ شد‌ه‌ش رو روی کلمات نوشته شده کاغذ چرخوند:

"حرومزاده"

-نیکس

Ichigo (ziam)Where stories live. Discover now