دلش میخواست زمین دهان باز کنه و بلعیده بشه.
تو خیس ترین و بدترین خوابهای زندگیش هم تصور نمیکرد یک روز مجبور به پوشیدن همچین لباسی باشه!
پایینتنش از تنگ بودن باکسر مشکی رنگ اذیت میشد و نمیتونست یکجا ثابت قرار بگیره.
پارچه محکمش به عضو برجسته بین پاهاش فشار وارد میکرد و از پشت کاملا لپای باسنش رو ازهم جدا کرده بود.-لعنتی..
زیر لب زمزمه کرده و برای صدمین بار دستش رو به پشتش رسوند و پارچه رو از لای باسنش بیرون کشید. احساس معذب بودن حتی با وجود تنها بودنش رهاش نمیکرد و حتی جرئت نگاه کردن به خودش درون آینه رو نداده بود.
+ لیااممم میشه بیام تو؟؟
پارچ آب یخ با بلند شدن صدای هری از پشت در روی سرش خالی شد و شوکه شده چند لحظه خشکش زد. قطعا قرار نبود اجازه بده هری با این لباسهای تنگ و بدن نما ببینتش!
-خیلی خب اومدم!
قبل از اینکه بتونه صداش رو برای مخالفت آزاد کنه در تا آخر باز شد و هیکل قد بلند پسر بین چارچوب شکل گرفت. لیام با خجالت و سرخی بیش از حد گونههاش سمت دیوار چرخید و ناخودآگاه بدنش رو جمع کرد.
معذب بودنش توی اون لباس کاری کرده بود به کل ماهیتش رو فراموش کنه. مطمئن بود که هری قبلا بدون این تیکه پارچه هم ملاقاتش کرده بود.
+ یا مسیح! لیام واقعا خودتی؟؟
صدای شوکه شده و متعجب هری به حدی بلند بود که لیام پلکاش رو روی هم فشرد و تصمیم گرفت این خجالت زیادی رو کنار بذاره. به آرومی سمت هری برگشت و با خیره شدن تو چشمهای سبز رنگش سرخ شدن گونههاش رو بیشتر احساس کرد.
-خ..خوب ش..شده؟
لکنتش برگشته بود. به یادداشت که دکتر بهش گفته بود احساسات و هیجانات افراطی میتونند روی گفتارش تاثیر بذارند ولی خطرناک نبود.
هری مسخ شده بدن سفید رنگ و ورزیده پسر، موبایلش رو از توی جیبش بیرون کشید و صدای گرفته شدن عکس چشمهای پسر رو گرد کرد.+خوب شده؟؟ لعنتی این عالیه... باورم نمیشه زین همچین چیزیو اینجا ول کرده رفته دیدن جنازهها!!
قدمهای بلندش رو سمت پسر برداشت و رو به روش ایستاد. با دقت به صورتش خیره شد و بعد از چندثانیه چیزی که دنبالش بود رو پیدا کرد.
قطعا یه برق لب آخرین تیری بود که میتونست به سمت زین پرتاب کنه.+ با یکم آرایش چطوری لیام؟ مطمئنم زین قراره سکته کنه!
..
"رئیس جنازههای شمال شرق تایید شدن، همشون سالم موندن.. دستور چیه؟"
با شنیدن صدای جکسون دست از بررسی شکم جنازه رو به روش برداشت و دستش رو از بین رودههاش بیرون کشید. نگاهش رو به صورت پسر که منتظر دستوری از جانبش ایستاده بود داد و قدماش رو سمت جنازه بعدی برداشت.
YOU ARE READING
Ichigo (ziam)
Fanfiction"لیام هیچوقت تصور نمیکرد به کسی بگه دوستت دارم که روزی تیغه چاقو رو روی زبونش کشیده بود." استکهلم سندرم/ پارتهای کوتاه/ اسمات. کاپل: زیام. (زین تاپ) [تمام شده.]