part 14

1.8K 326 138
                                    

دائون مشغول جمع کردن میز بود که تهیونگ سینی صبحونه ای اماده کرد و گفت

_من میرم پیش جیمین صبحونه شو بدم

سولگی_ممنون پسرم

تهیونگ سینی به دست پشت در اتاق جیمین ایستاد و در زد. وقتی صدایی نشنید به آرومی در رو باز کرد. پرده ها کشیده و جیمین هنوز خواب بود

تهیونگ سینی رو روی میز گذاشت و کنار جیمین روی تخت نشست. چهره جیمین توی نور کم رنگی که از پشت پرده به داخل راه باز کرده بود هم رنگ پریده و رنجور به نظر میرسید. تهیونگ دستی به موهای مشکی جیمین کشید و گفت

_آقای زیبای خفته تصمیم ندارین بیدار شین

چشمای جیمین تکونی خورد و به آرومی باز شد

_چقدر می خوابی جیمینا. ظهر شدا

جیمین لبخندی زد و سلام کرد

_سلام. پاشو برات صبحونه اوردم

بعد به طرف پنجره رفت و گفت

_تا سه می شمرم پرده رو میزنم کنار آماده ای؟ یک...

صدای اعتراض جیمین بلند شد

جیمین_تهیونگ نه. نه، خواهش می کنم. نور چشمامو اذیت میکنه

_پسره ی تنبل. دو...

جیمین خنده ش گرفته بود

جیمین_چقدر سرتقی تو. نکن تهیونگ

_جیمین آماده ای؟ دو و نیم...

جیمین_ته نکن

_دو و هفتاد و پنج...

جیمین_تهیوووونگگ

_سه!

تهیونگ با شدت پرده رو کنار کشید. نور مثل سیلی که سد مقابلش شکسته باشه توی اتاق رو پر کرد

جیمین_آخرش کار خودتو کردی

_حالا مرحله بعد

جیمین_چکار می خوای بکنی؟

_می خوام یه هوایی به این اتاق بدم. آدم توش هزارتا مرض ناشناخته میگیره

جیمین به لحن تهیونگ خندید و گفت

جیمین_دیگه چی بابابزرگ؟

تهیونگ اولین پنجره رو باز کرد و در حالی که به سراغ بعدی می رفت گفت

_مامانم با اینکه سرمایی بود ولی گاهی اوقات پنجره ها رو باز میذاشت

بعد پرده ی بعدی رو کنار کشید. جیمین برای محافظت از چشماش در برابر نور، دستش رو مقابل چشماش گرفت. تهیونگ ادامه داد

_میگفتم، با اینکه مامانم سرمایی بود ولی گاهی اوقات حتی وسط زمستونم پنجره ها رو باز میذاشت تا هوای خونه عوض شه. باور میکنی با اینکه خونه یخ میزد ولی ما از همه کمتر سرما می خوردیم؟

All of my heart is yoursWhere stories live. Discover now