part 1......بخش اول

4.3K 359 95
                                    

تهیونگ با چهره ای به ظاهر آروم کنار دیوار ایستاده بود و به حرکات خونسردانه برادراش زل زده بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تهیونگ با چهره ای به ظاهر آروم کنار دیوار ایستاده بود و به حرکات خونسردانه برادراش زل زده بود. تو اعماق چشمای زیبا و سبزش نگرانی دیر رسیدن به مدرسه موج می زد. دلش نمی خواست اون روز که اولین روز حضورش تو مدرسه جدید بود با دیر رسیدن خاطره بدی از خودش به جا بذاره.

ولی جین و نامجون با همون خونسردی همیشگی اون رو نادیده گرفته بودن و هر کدوم مشغول کار خودشون بودن. نامجون با مادرشون صحبت می کرد و جین سوت زنان واکس مایع را روی کفشش می مالید.
تهیونگ مضطرب نگاهی به ساعتش انداخت و توی دلش به التماس افتاد.

"تو رو خدا نامجون هیونگ دیرم شد. آخه این چه حرف مهمیه که داری اینقدر کشش می دی اینم این وقت صبح"

لبش رو گاز گرفت. چقدر دلش می خواست تمام این حرفها رو با صدای بلند فریاد بزنه ولی خودش هم میدونست که نمی تونه. نمی دونست چرا...ولی همیشه یاد گرفته بود تسلیم باشه. خیلی کم اعتراض می کرد و اون هم تقریبا به جایی نمی رسید.

همینطور که به اونا خیره شده بود فکر کرد چرا باید اینقدر شرایطش متفاوت باشه. بچه اخر خانواده بود و به اصطلاح ته تغاری پس چرا همیشه تو سایه بود. به خاطر امگا بودنش؟ آهی کشید و با ناامیدی به ساعتش نگاه کرد

"فایده نداره دیگه الان زنگ خورده"

تکیه اش رو به دیوار داد و سرش رو پائین انداخت، درحالی که با نوک کفش چند برگ زرد رو جابه جا می کرد باز هم به خودش و خانواده اش فکر کرد.

مادرش بچه ی بزرگ خانواده بود و به جز خودش تنها یک خواهر داشت. مادربزرگش بعد از به دنیا اومدن خاله هه جینش دیگر بچه دار نشده بود. هر چی بود این نوع بارداری عجیب رو هم به گونه ای به بچه هاش هم منتقل کرده بود. خاله اش که دو سال از مادرش کوچکتر بود هرگز بچه دار نشد. شاید اگر زیبایی بی نظیر چهره اش نبود شوهرش مدتها پیش رهاش کرده بود. ولی شوهر خاله اش واقعا عاشق خاله اش بود و حتی با وجود تلاشهای مادرش حاضر نشد دست از اون بکشد یا حتی زن دیگه ای رو به زندگی ش راه بده.

اما داستان مادرش هم یه جورایی عجیب بود. هه رین، مادر تهیونگ وقتی فقط بیست سال داشت به همسری پدر تهیونگ که مردی سی و پنج ساله بود در اومده بود. کیم تهجین پدر تهیونگ آخرین بچه خانواده ش بود. یک خواهر و دو برادر بزرگتر از خودش داشت. ولی برادری که تنها یک سال از اون بزرگتر بود و علاقه خاصی به اون داشت رو تو سنین جوانی از دست داده بود و این ماجرا اون رو افسرده کرده بود و همین ماجرا باعث شده بود اینقدر دیر تن به ازدواج بده.

All of my heart is yoursWhere stories live. Discover now