part 29

2.1K 487 588
                                    

حال جیمین بهتر شده بود. ولی دکتر گفته بود بهتره که تو بیمارستان تحت نظر باشه

جونگکوک خسته و درمونده به خونه برگشت. حال و روزش خراب بود. تهیونگ با دیدن حال بدش قلبش تیر میکشید ولی تنها کاری که ازش برمیومد آروم کردن موقتی جونگکوک بود و دعا برای خوب شدن حال جیمین

تهیونگ که در نبود جیمین بیشتر به جونگکوک نزدیک شده بود به استقبالش رفت

_حالش چطور بود؟

جونگکوک لبخند خسته ای زد

+بهتره

تهیونگ نفسش رو با آسودگی بیرون داد

_دیدی گفتم بهتر میشه

بعد کیف جونگکوک رو گرفت و اون رو تا اتاقش دنبال کرد. کیف جونگکوک رو روی میز گذاشت و به جونگکوک که رو تخت نشسته بود نگاه کرد

جونگکوک سرش رو با دو دست گرفته بود و به زمین خیره شده بود. تهیونگ آروم آروم به طرفش رفت و کنارش نشست. جونگکوک نفس عمیقی کشید و بازدمش رو مثل اه بلندی بیرون داد و گفت

+جاش خیلی خالیه تهیونگ

تهیونگ دستش رو روی شونه ی جونگکوک گذاشت

_بعد از این همه سال باید عادت کرده باشی به این نبودنا. مثل همیشه بر میگرده

+تموم این سالا بین این رنج و عذاب دست و پا زدم. هر بار که حال جیمین بد میشد میگفتم آخرین باره. ولی هیچوقت مثل این بار مرگو نزدیکش حس نکردم

تهیونگ هر چی امید داشت تو صداش ریخت

_من فکر میکردم جیمین نا امیده، تو که بدتری. تو مثلا باید به اون امید بدی

جونگکوک سرش رو رها کرد و به تهیونگ خیره شد. به چشمای پر از نگرانیش

+من اگه تو رو نداشتم چکار میکردم؟

و دست دراز کرد و دست تهیونگ رو که روی شونه ش بود رو گرفت و بعد اونو بغل کرد و سرش رو تو فضای بین گردن و شونه ی تهیونگ فرو کرد و بعدِ نفس عمیقی، بوسه های پی در پی ای به گردنش زد

تهیونگ سرش رو کج کرده بود تا دسترسی بیشتری به جونگکوک بده. درسته بوسه هاش سطحی و آروم بودن ولی همونا هم برای تهیونگ ارزش داشتن و دلش نمیخواست از دستشون بده

جونگکوک بالاخره سرش رو از شونه ی تهیونگ برداشت و نگاه پر مهری بهش انداخت و گفت

+تهیونگ! تو از کجا این همه مهربونی میاری که به بقیه تزریق کنی؟

تهیونگ لبخند مستطیلی ای زد و گفت

_از توجه دیگران انرژی میگیرم

جونگکوک به لبخندش نگاه کرد و نتونست مقاوت کنه و خم شد و سطحی بوسه ای به لباش زد و بعد دست تهیونگ که هنوز تو دستش بود رو نوازش کرد. تهیونگ غرق لذت بود. در نبود جیمین عادت کرده بود که سنگ صبور جونگکوک باشه و غصه هاش رو بشنوه و باهاش هم دردی کنه و شبها تو تنهاییش اشک بریزه و ندونه عاقبت این عشق بی سرانجام چی میشه

All of my heart is yoursDove le storie prendono vita. Scoprilo ora