part 15

1.8K 336 194
                                    

جونگکوک گل به دست از پله ها بالا رفت. پشت در مکثی کرد و بعد در رو باز کرد

+سلام عشقم

ولی کسی توی اتاق نبود

+جیمین!

نگاش رو دور اتاق چرخوند. پرده ها کاملا کنار کشیده و پنجره ها تا انتها باز شده بود. نگران برگشت و به سمت روشویی رفت. در زد

+جیمین؟! جیمینا؟!

جیمین_من اینجام! کتابخونه!

جونگکوک عقب گرد کرد و به سمت کتابخونه رفت. پرده های کتابخونه کشیده و اتاق نیمه تاریک بود. چون از روشناییِ اتاقِ جیمین وارد کتابخونه شده بود چشم جونگکوک جایی رو نمی دید

+چرا تو تاریکی نشستی؟

و دستش رو برای پیدا کردن کلید برق روی دیوار کشید

+اگه می خواستی تاریک باشه چرا پرده ها رو کشیدی؟

برگشت اما قبل از اینکه چراغ رو روشن کنه جیمین رو توی اون پیراهن زرشکی دید. نور سبز رنگ ناشی از تابش خورشید به پرده ها اتاق رو کمی روشن کرده بود. جیمین با لبخندی به لب روی کاناپه جلوی اون نشسته بود و یه پاش رو روی پای دیگش انداخته بود. نور سبز رنگ با رنگ پیراهن جیمین کنتراست عجیبی رو تو اتاق به وجود اورده بود

نیمی از صورت جیمین توی نور، کمی روشن شده بود و نیمه ی دیگه تاریک تر بود. لبهای رژ خورده ش توی تاریک و روشن صورتش برجسته تر از معمول به نظر می رسید و چشماش...چشماش که از همون اول همیشه جونگکوک رو به طرز عجیبی جادو میکرد به طرز زیبایی آرایش شده بود

دست جونگکوک از روی دیوار سر خورد. کیفش رو روی میز گذاشت. شاخه های گل رو روی کاناپه پرت کرد و به آرومی به طرف جیمین رفت.
بدنش گر گرفته بود. کراواتش رو شل کرد و دکمه ی یقه ش رو باز کرد. جیمین همچنان بهش خیره شده بود. حالا میشد پشیمونی و نگرانی رو توی چشمای جیمین دید

جونگکوک کلافه از گرمایی که نمی دونست از کجا ناشی میشه دکمه های پیراهنش رو یکی یکی باز کرد. خواست چیزی بگه تا از حسی که درونش داشت شکل می گرفت فرار کنه

+چقدر گرمه اینجا

جونگکوک کلافه بود. چیزی توی تموم تنش می جوشید. جیمین نیم خیز شد که دست جونگکوک دور کمرش حلقه شد. زمزمه کرد

+جیمین...

جیمین چشماش رو بست و زیر لب نالید

جیمین_جونگکوک!

نفس گرم جونگکوک رو روی گردنش حس کرد و بعد لبهای داغش که مارک روی گردنش رو بوسید. دستای جونگکوک دور کمر جیمین سفت شد و انگار تموم بدنش تو یه لحظه منقبض شد و بعد جیمین رها شد

چشماش رو که باز کرد جونگکوک رفته بود. صدای شر شر آب از حموم میومد. جیمین به طرف حموم رفت. در نیمه باز بود. با نگرانی در رو باز کرد. جونگکوک با لباس، زیر آب سرد ایستاده بود و از شدت یخی آب نفس نفس می زد

All of my heart is yoursWhere stories live. Discover now