part 8

1.8K 279 46
                                    

یک ماه ازمایشی تهیونگ تموم شده بود و قرار بود هیونگ شیک بعدا خبر استخدامش رو بهش بده

تهیونگ تصمیم گرفت اون روز سری به خونه ی نامجون بزنه. مدتها بود که فقط از طریق تلفن احوالشون رو پرسیده بود.  لباسش رو پوشید و تاکسی گرفت. تهیونگ با خودش فکر کرد

"خیلی زود تابستون میشه. دیگه نمیتونم اون وو رو ببینم. سال دیگه هم معلوم نیست که اون وو رو به همین مهد بیارن یا نه"

سرش داشت از این فکرا می ترکید. سعی کرد به چیز های بهتری فکر کنه. دلش نمی خواست قصه ش پایان تلخی داشته باشه

مینسو در رو براش باز کرد. و خیلی کوتاه تهیونگ رو بغل کرد. اون واقعا تهیونگ رو دوست داشت

مینسو_چه عجب! فکر میکردم آدرس خونمون رو یادت رفته دیگه

سونهو به پای مادرش چسبیده بود. تهیونگ کمی سمتش خم شد و در همون حال گفت

_بدو بیا بغل عمو

سونهو همچنان آویزون مادرش بود. تهیونگ آروم از مینسو پرسید

_چشه؟

مینسو شونه ای بالا انداخت و گفت

مینسو_تو تنبیهه. حق نداره تلویزیون ببینه

تهیونگ کوله و گوشیش رو روی مبل گذاشت و گفت

_بیا ببینم باز چه شیطونی ای کردی؟

سونهو که همیشه عادت کرده بود تهیونگ ازش پشتیبانی کنه به طرفش رفت و روی پاهاش نشست

سونهو_من که نشکستم. توپم شکست

مینسو به شیشه ی پنجره ی پذیرائی با چشم اشاره کرد. تهیونگ هومی کرد و گفت

_پس توپت خودش شکست

سونهو مظلومانه به تهیونگ نگاه کرد

_خب قبل از اینکه بخوره به شیشه به کجا خورده بود؟

سونهو چشمای شیطونش رو به تهیونگ دوخت و زیرزیرکی خندید. تهیونگ نتونست در برابر خنده های شیرینش مقاوت کنه و سونهو رو روی مبل انداخت و شروع به قلقلک دادنش کرد

_شیطونک پس خودت می دونی چکار کردی میندازی گردن توپت

سونهو تقریبا غش کرده بود از خنده. مینسو گفت

مینسو_ممنون که اومدی و خندوندیش. آقا از صبح بق کرده بود. نامجون دیشب براش این تنبیه رو در نظر گرفت

تهیونگ، سونهو رو بوسید و گفت

_دیگه قول میده خودش و توپش مواظب باشن. حالا چند روز براش بریده؟

مینسو_مگه حبسه؟ یه روز

_همش یه روز؟

مینسو_برای بچه های امروزی یه روز تلویزیون ندیدن قد یه عمره

All of my heart is yoursWhere stories live. Discover now