part 10

1.9K 322 164
                                    

چرا اینقد زود جمعه میشه🙄👈🏻👉🏻.....قبلنا اینقد زود جمعه نمیومد🤦🏻‍♀️😔😂
****************************************************

خودشم نمیدونست داره کجا میره. ذهنش خالی شده بود و نمیتونست درست به چیزی فکر کنه. فقط یه فکر به طور واضح تو ذهنش میچرخید و اون هم این بود که ممکن بود چه چیزی رو تو اون خونه ببینه. با این فکر تموم قلبش فشرده میشد

"جفت داره، آره جفت داره. چقدر احمقم من. چجوری به یه رویای بچه گونه دل بستم. چرا یه بارم به اینکه آلفایی به اون سن ممکنه جفت داشته باشه فکر نکردم. معلومه که سنش از سی هم بیشتره"

ولی برای اینکه به خودش دلداری بده گفت

"از کجا معلوم، اصلا کسی حرفی زد؟....پس چرا هه این گفت جونگکوک اینا؟ کی با اون زندگی میکنه؟"

دیگه نتونست طاقت بیاره. ماشین رو کناری پارک کرد و زیر گریه زد. نفهمید چقدر گریه کرده. وقتی اشکش تموم شد. سیستم ماشین رو روشن کرد و بی هدف توی خیابون به راه افتاد. حالش زیاد خوب نبود. خسته و بی حال توی خیابون می چرخید. وقتی به خودش اومد شب شده بود

ساعت چند بود؟ چقدر توی خیابون چرخیده بود؟ اصلا کجا بود؟
نگاهی به ساعتش انداخت. از دیدن ساعت شوکه شد. ساعت نزدیک یک نصفه شب بود. یه دفه یادش افتاد که باید به هه این زنگ میزد

وای بدقولی از این بدتر. دنبال گوشیش گشت. پایین پای صندلیه شاگرد پیداش کرد. برداشتش و روشنش کرد. دوازده تماس بی پاسخ همش هم از هه این

نگاهی به اطراف انداخت تا بفهمه کجاست. با دیدن تابلوی اسم خیابون ها فهمید زیادم از خونه ی آقای جئون دور نیست

"نمی تونم نرم. حالا که قول دادم باید برم حتی اگه جونگکوک جفت داشته باشه"

و با این فکر باز قلبش فشرده شد

ساعت حدود یک و نیم بود که تهیونگ مقابل خونه ی جئون توقف کرد. تردید داشت زنگ رو بزنه یا نه ولی بالاخره زنگ زد. شاید فقط یک ثانیه طول کشید تا در باز شد. تهیونگ با ماشین داخل رفت. مردی به سرعت به طرف ماشینش اومد

*سلام قربان چقدر دیر کردین؟

_شرمنده ام یه مشکل پیش اومد

*بچه از بس گریه کرد خوابش برد. هنوزم تو خواب هق هق میکنه

تهیونگ با عجله پیاده شد. همه بیدار بودن و کلافگی از چهره ی همشون می بارید. چشم تهیونگ که به جونگکوک افتاد دلش فرو ریخت. نگاش رو دزید

"تهیونگ اون جفت داره یادت باشه"

و شرمنده سلام کرد

تهیونگ همونجا منتظر مونده بود تا کسی ازش دعوت کنه که یه دفه جونگکوک بی هوا گفت

+چه عجب!

تهیونگ میخکوب شد و خانم جئون بلند گفت

خانم جئون_جونگکوک!

All of my heart is yoursWhere stories live. Discover now