اصلا حواسش اینجا نبود
صورتش قرمز شده بود و این منو ترسونده بود
چیستیتی از بین پاهاش باز کردم و اون میله رو کشیدم بیرون
پشت سر هم نفس نفس میزد و قرمز تر میشد
دستمو به سمت دیکش بردم و دورش حلقه کردم هنوز کارم شروع نشده بود که با فشار زیاد خالی شد و نفس نفس زدناش کم کم به حالت عادی برگشت
×پسره روانی یعنی انقدر هورنی که به خاطر ارضا شدن قرمز میشی
سکوت کرد و هیچی نگفت میدونست من رو چی حساسم و دقیقا همون کارو میکرد
×حرف بزن احمق جون به لبم کردی
+ممنون ارباب
×خواهش میکنم،ولی نگا منو به چه وضعیتی انداختی
به دیکم اشاره کردم
دوباره سکوت کرد و هیچی نگفت و این باعث میشد من بیشتر اعصبانی بشم
×ببین بچه جون اگه به بار دیگه سکوت کنی زبونتو میبرم میندازم جلو جگوار یه لقمش کنه
+باشه باشه غلط کردم
با شنیدن اسم جگوار تن و بدنم لرزید
همون حیون وحشی درنده
×خوبه که به غلط کردن افتادی حالا اگه نمیخوای زبونتو ببرم بندازم جلو جگوار این دیک منو بخوابون
+چیکار کنم خوب من که کاری بلد نیستم
×اگه نظر منو بخوای میتونی ساکش بزنی یا روش سواری کنی(پوزخند)
+خب اخه هردوتاش سخته و من بلد نیستم
×باشه دهنتو باز کن این که کار سختی نیست
دهنشو مثل احمقا باز کرد فکر کرد میخوام ساک زدن بهش یاد بدم احمق
از روی تخت بلدند شدم و از روی میز کاتر برداشتم
به سمتش رفتم
احمق خنگ هنوز دهنش باز بود
×زبونتو بیار بیرون
مثل احمقا زبونشو اورد بیرون
کاتر تو دستمو بالا گرفتم و به سمت زبونش بردم که جیغ بلندی کشید و رفت عقب
تازه فهمیده بود میخوام چیکار کنم
+نه ارباب لطفا غلط کردم
×واسه غلط.......
نباید این فرصت از دست میدادم به سمتش رفتم و پایین پاهاش نشستم نزاشتم حرفش تموم شه که زیپ شلوارشو پایین کشیدم و کل دیکشو یهو وارد دهنم کردم
×هوی بچه چه گوهی...........
دوباره نزاشتم حرفش تموم شه شروع کردم ساک زدن واسش
×کی بهت اجازه داد اینکارو کنی هااااا(داد)
از موهاش گرفتم و از دیکم جداش کردم
یه سیلی به صورتش زدم که بغضش شکست
+هق عوضی مگه هق من میخواستم هققق اینکارو کنم هقق خودت گفتی
×گفتم ولی نه الان همون موقع که گفتم باید بدون چون چرا انجام میدادی
+ولی مگه فرقی داره هااااا(داد)
مگه من چیکارت هق کردم اینکار با هققق من میکنی
مگه چه هقق گناهی کردم هق که تو جوابشی
داشتم حرف میزدم که منو محکم بغل کرد و در گوشم یه چیزی گفت
×به زودی میفهمی چه گناهی کردی و قراره سوپرایز شی کوچولو
بعد گفتن حرفش از بغلم بیرون اومد و از در اتاق خارج شد
+لعنتی دوباره میخوای چیکار کنیییییی(داد)
خودمو انداختم روی تخت و دوباره این بغض لعنتی شکست
اصلا چرا من باید عاشق شکنجه گر روح و جسمم بشم از خودم متنفرم
چرا باید با گفتن یه کوچولو با اون صدای بمش دلم بلرزه
احمق بی جنبه حقته شکنجه بشی تا یاد بگیری عاشق یه ادم عوضی نشی
پسره به درد نخوره احمق مگه چی داره که عاشقشی
مگه برات چیکار کرده
داشتم با خودم حرف میزدم که یهو چشمام سنگین شد و پلکام روی هم افتاد
دوباره به دنیای خواب رفتم دنیایی که هیچ حسی نداشت جزء ارامش
_____________جانگکوک
گندش بزنن چرا باید عاشق پسر بزرگترین دشمنم باشم
چرا مگه چه غلطی کردم تو این دنیا کلی ادم هست چرا اون
مگه ادم کم بود که این قلب لعنتی دست گذاشت روی بد ترین ادم کره زمین چطوری نابودش کنم وقتی خودم با نابود شدنش نابود میشم هاا
ولی من به خانوادم قول دادم نمیتونم وقتی خانوادم هستن عشقو انتخاب کنم نه تا وقتی که انتقام نگرفتم
فعلا باید این احساسات مسخره رو بکشم مثل همیشه
×کار آسونیه تو میتونی جونگکوک به خودت بیا پسر یالا
باید هرچه سریع تر کار اون مرتیکه عوضیو میکردم
وارد اتاق کارم شدم و به یونگی زنگ زدم
-های کوکی چخبر
×ببین یونگی الان اصلا وقت شوخی نیست نقشه میفته واسه چهار روز دیگه میدونم قراره بود هفته بعد انجامش بدیم ولی یه اتفاقی افتاده و باید زودتر نقش رو عملی کنیم
-هی هی پسر نفس بگیر باشه ولی.........
×ولی نداریم همین که گفتم
-باشه باشه پس سعی میکنم زودتر کارارو بکنم
بدون خدافظی قطع کردم و از اتاق خارج شدم
میخواستم برم سمت اتاق بازی که راهمو کج کردم و از خونه خارج شدم
باید خودمو خالی میکردم سر هرچی که شده
سوار ماشین شدم و به سمت باشگاه تیراندازی حرکت کردم
از ماشینا به سرعت رد میشدم وبعد از حدود نیم ساعت جلوی در باشگاه از ماشین پیاده شدم و وارد باشگاه شدم
بدون اهمیت به همه به سمت اتاقVIP رفتم و هدست رو روی گوشم گذاشتم
یکی از اسلحه هارو برداشتم و با فکر این که دارم به جانگ شلیک میکنم یه تیر خالی کردم
بعد گذشت یه ربع دست از خیال پردازی برداشتم و خودمو روی کاناپه پرت کردم
تک نگاهی به ساعت کردم که دیدم ساعت دو صبحه
چطوری انقد ساعت زود گذشت
از باشگاه زدم بیرون و سوار ماشین شدم
یه چند دقیقه ای تو فکر بودم،تو فکر این که من کی عاشق شدم کسی که یه روزی تنها فکر و ذهنش این بود که به انتقامش برسه الان تنها فکرش اون جوجه کوچولو زشته
چطوری یه ادم انقد میتونه تغییر کنه
من فکر میکردم ادما تغییر نمیکنن ولی وقتی حرف عشق وسط باشه کسی نمیتونه جلوی تغییر خودشو بگیره
بعد از کی فکر کردن ماشینو روشن کردم و به سمت بار رفتم،تنها جایی که میتونم فکر نکنم اونجاس و این باعث میشه حس بهتری داشته باشم
توی یه چشم بهم زدن به بار معروفی رفتم
اونجا یکی از بهترین بار های شهر بود و من از فضاش لذت خاصی دریافت میکردم
جلوی در بار ترمز زدم و از ماشین پیاده شدم
کلیدو گذاشتم کف دست پارکبان تا ماشینمو پارک کنه و خودم وارد بار شدم
با وارد شدن به بار بوی تند الکل و سیگار به مشامم خورد
ادم های زیادی اونجا بود هرکدوم کار خاصی انجام میدادن
بعضی ها در عالم تنهایی به سر میبردند بعضی ها با هرزه های بار بگو بخند میکردند بعضی ها هم مست و گیج وسط بار میرقصیدن
بی توجه از کنار همه گذشتم و از پله های بار بالا رفتم وارد اتاقVIPشدم
ویو خوبی داشت،کل بار زیر پاهام بود و این حس مالکیت میداد درست حسی که به اون پسر داشتمهای گایز کیوتیا امیدوارم خوشتون اومده باشه و مرسی از اینکه حمایت میکنین🤍
میخواستم این پارتو زودتر بزارم که دوباره واتپد لج کرده و هی باید بروزرسانی شه نزدیک هفت بار بروزرسانیش کردم تا بالاخره تونستم واردش بشمو اینکه بچها لطفا به جونگکوکی بد نگین گناه داره بچه بالاخره اونم دلیل خودش داره که داره اینکارا میکنه🥺🥲
YOU ARE READING
(KOOKMIN) ^Gambling game^
Actionکاپل:کوکمین ژانر:مافیایی،قمار،BDSM،ددی کینگ،اسمات، اسم فیک:Gambling game #kookmin #BDSM #کوکمین