به سمت کاناپه رفتم و روش نشستم
گارسون اومد تو و همون سفارش همیشگی دستش بود
ولی دیگه از اون ودکا مسخره خسته شده بودم و طعمش تکراری شده بود
×عوضش کن یه چیز دیگه بیار
_ولی قربان این سفارش همیشگی بوده
×میگم نمیخوام نمیفهمی یکی دیگه بیار طعم این تکراری شده
_چشم قربان الان عوضش میکنم
از اتاق خارج شد تا به کارش برسه
گوشیمو برداشتم با خدمتکار خونه تماس گرفتم تا اطلاع برم که لاششو جمع کنن تا نمرده چون هنوز لازمش داشتم
اون باید با چشمای خودش اون حروم زاده رو مرده میدید
تو افکارم پرسه میزدم که گارسون وارد اتاق شد
_مطمئنم از این یکی خوشتون میاد قربان
×اگه خوشم نیومد چی؟
_میتونین همین الان خلاصم کنین(نیشخند)
×منو وارد بازی مورده علاقم کردی پسر جون
دسمتو بردم سمت جام توی سینی و برش داشتم
یه جرعه ازش نوشیدم
×اوه چه عالی
_گفتم که خوشتون میاد
×ولی من نگفتم خوشم میاد گفتم؟
بدون هیچ معطلی کلتمو دراوردم و توی مغز پوکش خالی کردم
×احمق به درد نخوره خنگ(پوزخند)
بلند شدم و از کنارش گذر کردم و اتاق و ترک کردم هیجا نمیتونست حال منو خوب کنه
شاید اگه میدونستم مکان ابدی خانوادم کجاس و به اونجا میرفتم خوب میشدم ولی خب اثری ازشون نیست
تو ماشین نشستم و به سمت ناکجا اباد رفتم حتی خودمم نمیدونستم کجا میخوام برم
شاید بهتره ناپدید بشم و دیگه زندگی نکنم
با گذشت این فکر از سرم یه سیلی به خودم زدم
×هعی عوضی انقد بزرگت نکردم که بخوای بمیری اول انتقام بعد هرجا میخوای برو
درست میگفتم من هنوز یه امید واسه زندگی دارم البته بعد یک هفته دیگه امیدی نداشتم
×۱۹ سال زندگی مسخره فاکی واسه یک هفته؟
لبخندی زدم و صدای اهنگ و زیاد کردم دیگه دلم نمیخواستم فکر کنم و این بهترین راه بود تا صدای مغزمو خاموش کنم
به مسیرم ادامه دادم
بعد از مدتی متوجه شدم جاده رو نمیشناسم
×عه گندش بزنن اینجا دیگه کجاس
رفتم تا ببینم به کجا میرسم
دیگه تقریبا صبح شده بود که رسیدم به پرتگاه
×این همه راه اومدم تا برسم به همین!؟
از ماشین پیاده شدم و لب پرتگاه رفتم
متعجب شدم از این همه زیبایی
طلوع خورشید،دریا،جنگل و کویر
چطوری خدا میتونه همه اینارو توی یک قاب جا بده؟
کسی تاحالا اینجارو دیده؟
سوال ها بود که از ذهنم گذر میکرد
لب پرتگاه نشستم و به منظره دلنشین نگاه کردم
مدتی اونجا بودم که خورشید کاملا طلوع کرد
نمیدونم چقد گذشته ولی دلم میخواد سالها اینجا باشم
ولی من کارای مهم تر از این دارم هروقت تموم شد میتونه اینجا مکان مورد علاقم باشه
از کنار پرتگاه بلند شدم و لباسمو تکوندم
سمت ماشین رفتم و مسیری که اومده بودم و برگشتم
اون جاده مثل یه جهنم بود ولی تهش انگار رسیدی بهشت گمشده
بلند به افکارم خندیدم و به مسیرم ادامه دادم
نیم ساعتی بود که توراه بودم و بالاخره رسیدم شهر
دلم نمیخواست برم عمارت به خاطر همین ترجیه دادم برم ویلا اونجا بهترین جایی بود که میتونستم برم
بعد از حدود یه ربع جلوی در ویلا وایسادم
یه بوق زدم که در باز شد و وارد خونه شدم
ماشینو بردم تو پارکینگ و از ماشین پیاده شدم
به سمت اسانسور رفتم تا زودتر برسم خونه
وارد خونه شدم و به سمت اتاق پا تند کردم
در اتاق و باز کردم و وارد شدم کف اتاق برق میزد
خدمتکارا حتی به اینجا که سالی یه بارم سر نمیزنم رسیدگی میکنن البته بایدم بکنن چون وظیفشونه
به سمت حموم رفتم و یه دوش اب سرد گرفتم
از حموم خارج شدم و وارد کلوزت روم(اتاق لباس)شدم
شلوار مشکی راحتی و یه تیشرت برداشم و پوشیدم
از اتاق خارج شدم و جلو اینه وایسادم
سشوار از کشو اینه برداشتم و شروع کردم موهامو خشک کردن
بعد از خشک کردن موهام خودمو انداختم رو تخت و به خواب رفتم
____________جیمین
با احساس سوزش بدنم از خواب پریدم
داشتم اتاق و انالیز میکردم الان اتاق خودم بودم
خدمتکار کنارم نشسته بودوداشت زخمای بدنمو پانسمان میکرد
_اوه بیدار شدی،بلند شو بریم حموم
+نه
_چرا؟
+اخه زخمام میسوزه
_نه بلند شو بریم من زخماتو پماد زدم،اگه اقا بیاد ببینه هنوز بهتون رسیدگی نشده خونمو میریزه
با حرف اون خدمتکار از روی تخت با کمکش بلند شدم و به سمت حموم رفتم
_زود باش دیگه لباستو دربیار
+اخه شما اینجایین
_اگه من برم میتونی خودتو حموم کنی؟
+اره
خدمتکار بدون توجه از حموم خارج شد و درم پشت سرش بست
لباسی تنم نبود و این کارمو راحت تر میکرد
شلوارمم تا اومدم بکشم پایین با سوزش عجیبی مواجه شدم
صورتم مچاله شد ولی خب چاره ای نداشتم شلوارم به زور از پام دراوردم و به سمت وان رفتم
در کمال تعجب اماده بود
اخیشی گفتم و توی وان نشستم و ریلکس کردم
چند ساعتی تو وان نشسته بودم
_نمیخوای بیای بیرون نیم ساعتی تو حمومی
اصلا گذر زمانو متوجه نشدم بلند شدم و یه دوش سرسری گرفتم
دستمو بردم سمت حوله که دیدم نیست
رفتم سمت در و نیمه بازش کردم
+میشه یه حوله بدین؟
_اونجا که هست
+نیست
_باشه چند دقیقه وایسا الان میام
حدود یه ربع تو حموم بودم که بالاخره خدمتکار با حوله تو دستش اومد
_زودی بیا بیرون تا زخماتو باندپیچی کنم
+باشه
حوله رو دور خودم گرفتم و از حموم خارج شدم
کجا رفته بود مگه نگفت میخاد زخمامو خوب کنه
لباسمواز روی تخت برداشتم و پوشیدم
یواش یواش رو تخت خزیدم
نیم ساعتی میشد از هیچکس خبری نبود حتی اون خدمتکار
از روی تخت بلند شدم و به سمت در رفتم که یهو در باز شد و محکم خورد تو صورتم
+اخ چته وحشی یواش
_اوه ببخشید نمیدونستم پشت دری
+ خب حالا کجا سه ساعته
_رفته بودم وسایل پانسمان بیارم،بشین روی تخت تا بیام
دست به دماغ رفتم روی تخت نشستم و خدمتکارم پشت سرم اومد تو
_دستتو بردار ببینم چیزیت نشده باشه
دستمو یواش از روی بینیم برداشتم که یهو تیر کشید
+ا خ ای درد دارههه
_امیدوار نشکسته باشه
یواش یواش بینیم و ماساژ داد که خوب شد
+دیگه درد نمیکنه
_مطمعنی؟
+اره اره خوب شدم
_خب خداروشکر،حالا بیا پانسمانت کنم
یه تیکه پنبه کندم و روش بتادین ریختم و یواش یواش روی اون پوست ظریف کشیدم
ارباب چطوری دلش میومد روی این پوست زیبا دوست داشتنی نقاشی بکشه
تو افکار خودم بودم که با داد یهویی پسره به خودم اومدم
_چیشد،خوبی،کاری کردم؟
+نه فقط یخورده محکم فشار دادی
_ اوه ببخشید تو حال خودم بودم
دیگه هیچی نگفت
بعد چند دقیقه نوبت این شد که زخماشو باند پیچی کنم
_ببین الان میخوام زخماتو ببندم میدونم یخورده میسوزه ولی باید تحمل کنی منم سعی میکنم یواش ببندم
+باشه
_افرین،پسر قوی هستی
لبخندی زدم و به کارم ادامه دادمخب خب گوگولیا اینم یه پارت دیگه🤍
دیگه داریم کم کم به هیجانات فیک نزدیک میشیم
امیدوارم از حرفایی که زدین پشیمون نشین🙂
دیگه هیچی نمیگم تا پارت بعد بای بای🖐🏼💚

YOU ARE READING
(KOOKMIN) ^Gambling game^
Actionکاپل:کوکمین ژانر:مافیایی،قمار،BDSM،ددی کینگ،اسمات، اسم فیک:Gambling game #kookmin #BDSM #کوکمین