part27

756 64 56
                                    

روی کاناپه لم داده بودم و تو فکر بودم
چند روزی میشد که جانگکوک خونه نیومده بود و این واسه من هم خوشحال کننده بود هم ناراحت کننده
ولی طی این مدت که کوک نبود خیلی با لوکاس خوش گذشته بود و این چند روز بهترین لحظات عمرم بود
چیزای زیادی از لوکاس فهمیدم
اون وقتی کنار خیابون رها شده بود اجوما پیداش میکنه و به خونه خودش میبرتش اون موقع که اجوما لوکاس و میدا کرده بود هیچ کاری نداشت ولی یک روز بعد از پیدا کردن لوکاس کار فوق‌العاده ای گیرش اومد بود و این نشونه این بود که لوکاس پا قدم خوبی داره و بهش میگن پسر شانس
با طرز فکر تک خنده ای زدم و از روی کاناپه بلند شدم
به سمت اتاق لوکاس رفتم پشت در اتاقش وایسادم و در زدم
اما کسی جواب نداد دوباره در زدم که بازم هیچ جوابی نداشتم
پس بهتره برم تو اتاق در اتاق و باز کردم و وارد شدم
لوکاس مثل بچه گربه های لوس خوابیده بود
با دیدن قیافه مظلومش لبخند خبیثی زدم و از اتاق خارج شدم و به آشپزخونه رفتم
در یخچال و باز کردم و یه پارچ آب سرد برداشتم و با احتیاط برگشتم اتاق لوکاس
یواش یواش نزدیکش شدم که تو خواب تکون خورد
به لحضه تو جام خشکم زد ولی بعد چند دقیقه به خودم اومدم و بالا سرش وایسادم
نمیدونستم بعد از این کارم میخواد باهام چیکار کنه ولی مهم نیست الان مهمه که بهش میخندم
پارچ آب و یهو ریختم روی صورتش که مثل جن زده ها از خواب پرید
بلند بلند قهقه میزدم و به قیافه گربه ایش میخندیدم
یهو به خودش اومد یه نگاه تیز بهم انداخت
لبخند ضایعی زدم و از اتاق به سرعت خارج شدم
پشت سرم داد میکشید و میدوید
_جیمی دستم بهت برسه پاره ای تخم جن
+هعی پسر زیاد شلوغش نکن خب حوصلم سر رفته بود
_پدسگ حوصلت سر میره باید روی من آب بریزی
+اره دیگه ببین قیافتو خودت ببینی خندت میگیره
بلند بلند خندیدم که با سرعت بیشتری دنبالم کرد
+انقد بدو که جونت در بیاد(خنده)
بدو بدو به سمت حیات عمارت رفتم
پشت سرمو نگاه کردم که دیدم مثل گاو وحشی داره دنبالم میاد
بیشتر خندم گرفته بود و نمیتونستم جلو خندمو بگیرم
دور تا دور حیات میدویدیم که یهو به یه نفر برخورد کردم
خیلی سبک بود مثل پر کاه افتاد زمین
یه نگاهی بهش کردم همون پسره تو شهربازی بود
لوکاس به سمتم اومد و تا خواست چیزی بگه نگاهش به اون پسره افتاد
_نگا بچه بدبختو چیکار کردی
دستشو گرفت و بلندش کرد
-هی جیمی پسر حواست کجاس
+اوم خب ببخشید
-ایشکال نداره ولی کمتر بدو چیزیت بشه ددیت جر مون میده
_شما اسم جیمین و از کجا میدونی گل پسر
-به تو چه فضول
+عه بچه ها اینجوری نگین بزار آشنا تون کنم
رو به یونگی
+این لوکاس پسر اجوما
رو به لوکاس
+اینم یونگیه دوست پسر هوپی اگه اشتباه نکنم
-نخیرم اشتباه نکردی ولب تو اسم منو از کجا میدونی
+تو شهر.....
لوکاس پرید وسط حرفم
_به تو چه فضول
-ببخشیدا اسم منه به من چه
+عه بچه ها دعوا نکنید
_چشم سرورم
-اینو نگا خودشیرین
+یونگی
-بله
+بسه دیگه
_هی پسرا یه چیزیو یادم رفته بود
-چی یادت رفته؟
+چیشده؟
_جیمی وایسا ما الان میایم
دست یونگی و گرفتم و باهم به پشت عمارت رفتیم
منو یونگی قبلا باهم دوست بودیم ولی جیمی هیچی نمی‌دونست و می‌خواستیم اذیتش کنیم
با نقشه ای که کشیدم بدو بدو به سمت جیمی رفتیم
_خب ما اومدیم تنهایی که نترسیدی(خنده)
+مسخره میکنی؟
_خودت چی فکر میکنی
بعد از پایان حرفم به یونگی چشمکی زدم
که یهو جیمیو پرت کرد تو استخر
بالا سرش وایساده بودیم و قه قه میزدیم
بعد از چند دقیقه دیدیم جیمین دیگه دستو پا نمیزنه
-هی لوکی چیزیش نشه
_نه بابا داره ایسگا مون میکنه
-ولی تکون نمیخوره من میترسم چیزیش بشه
_باشه بابا
پرید تو آب و جیمین و تکون داد ولی واکنشی نشون نداد
با ترس جیمین و بغل کرد و از خارجش کرد
_یونگی این چرا چشماش بستس
-لعنتی اگه بمیره ارباب سر به تنمون نمیزار
_یونگی چیکار کنیم
-تنفس مصنوعی زود باش
بدون هیچ معطلی لبامو گذاشتم روی لبش و فوت کردم
چند بار این کارو تکرار کردم که یهو بلند شد و بالا آورد
معدش خالی بود و آب از دهنش خارج میشد
_هی جیمی خوبی
سری تکون داد که بغلش کردم و وارد عمارت شدم بردمش اتاق خودم و اجوما رو صدا زدم
اجوما اومد تو اتاقم و نگاهی به جیمین کرد
_اجوما لطفا یه کاری کن حالش خوب نیست
_باشه پسرم صبر داشته باش الان دکتر خبر میکنم
اجوما رفت تا دکتر خبر کنه
بعد یه ربع دکتر وارد اتاق شد و جیمینو چک کرد
_خداروشکر هیچ مشکلی برای ایشون پیش نیومده و تا چند ساعت دیگه بهوش میان
از دکتر تشکری کردم و بالا سر جیمین نشستم
-این ایده مسخره تو بود
_میدونم همه اینا تقسیر منه
-مگه این بچه چیکارت داشت که به این روزش انداختی
_من فقط میخواستم شوخی کنم نمیدونستم شنا بلد نیست
-میدونستی اگه این خبر به گوش ارباب برسه زنده نمیمونی؟
_به درک بمیرم مگه این دنیا چی داره
-انقد مسخره بازی در نیار مواظب باش جیمی طب نکنه منم میرم یه سری کارا بکنم
_باشه بابا
یونگی از اتاق خارج شد
نگاهی به جیمی کردم
آخه خنگ این بچه چیکارت داشت که این بلارو سرش اوردی
چند ساعتی بود که جیمی چشماش بسته بود
دکتر گفت زودی بهوش میاد پس چرا هنوز چشماش بستس
نکنه چیزی شده باشه
تو فکر بودم که جیمی صدام زد
+لوکاس
_بله چیزی میخوای،جاییت درد میکنه،طب داری؟
+هعی پسر من چیزیم نیست نگا سالمم من نگران توهم کل شب داشتی پا داری منو میکردی برو بخواب
_من نیازی به خواب ندارم؛گشنت نیست چیزی بیارم بخوری؟
+گشنمه ولی حالت تهوع دارم اگه دوباره حالم بدشه چی؟
_به اجوما میگم سوپ درست کنه
از اتاق خارج شدم و به اجوما اطلاع دادم که یه سوپ خوش مزه درست کنه
تو راه اتاق بودم که یاد یونگی افتادم کجا رفته بود
دوباره برگشتم اشپزخونه و از اجوما پرسیدم که گفت صبح با جیهوپ رفته خونه
با خیال راحت رفتم اتاقم و کنار جیمی نشستم
+میگم
_بگو
+یونگی کجاست
_یونگی با هوپی هیونگ رفته خونه
+اها،لوکاس اگه من میمیردم تورو اعدام میکردن؟
_اگه ددی کوکت میزاشت زنده باشم اره
+هعی اون ددی من نیست انقد نگین ددیت ددیت
_باشه حالا استراحت کن ددیت مارو جر نده
+لوکاسسسس
_جانم
+پدسگ جانم و کوفت
_هعی جوجه فشار نخور شیرت خشک میشه
+ای لوکاس درد میکنه ایمیلی
_چیه چیشده کجات درد میکنه دکتر خبر کنم
+ایییی درد میکنه
تو دلم به قیافه ترسیدش خندیدم
_جیمی چیشد
داشت کم کم گریم می‌گرفت اخه من با این بچه چیکار کردم
+هی پسر بغض نکن شوخی کروم
_برو گمشو اصلا باهات قهرم
+خب حالا بچه ننه
وسط بحث بودیم که یهو اجوما لوکاس و صدا زد
لوکاس رفت سوپ و آورد و باهم دیگه خوردیم
+اومممم چه خوشمزه بود
_بازم میخوای
+نه نه دلم داره میترکه
_نترکی جوجه
دوباره اجوما صدام زد
_من برم ببینم اجوما چی میگه
+زودی بیایا حوصلم سر میره
_چشم
از اتاق خارج شدم و به سمت اجوما رفتم
_بله مامان
__برو ببین ارباب چیکارت داره پشت گوشی
کل بدنمون ترس گرفت با گفت جمله اجوما
قطعا میخواست سلاخیم کنه حتیً اگه شده پشت گوشی
با دستی لرزون گوشیم و از دست اجوما گرفتم














های گایز پرنسسا و پرنسا 💕
خب امیدوارم که از این پارت خوشتون اومده باشه و حمایت کنید😘
میخواستم که مشکل همتونو حل کنم و به سادگی وارد واتپد بشین
اونایی که نمیتونن وارد واتپد بشن و بالا نمیاد
یه بار بدون وی پی ان وارد شین وقتی بالا اومد برین وی پی ان وصل کنین به همین راحتی برای من که جواب داد امیدوارم که برای شماهم جواب بده
بای بای کیوتیا

(KOOKMIN)                  ^Gambling game^Where stories live. Discover now