part30

502 48 22
                                    

_اها بالاخره فهمیدی چی میگم
+ممنون لوکاس بابت اینکه راهنماییم کردی
_کار زیادی نکردم وظیفه بود
+لوکاس میتونم یه چیزی بهت بگم؟
_اگه میخوای اره
+ببین لوکاس من آدم بدی نیستم ولی میخوام از اون هیولا انتقام بگیرم تا شاید یه کوچولو داغ دلم کم بشه
_جیمی انتقام کار خوبی نیست تو باید بشینی و تماشا گر زندگی ارباب باشی،ببینی چطوری زمین میخوره و نابود میشه
+کار خوبیه کی گفته کار خوبی نیست با هرکسی باید مثل خودش رفتار کرد که متوجه اخلاق و رفتار گوهش بشه و دیگه کسیو آزار نده؛بعدشم‌ اگه زمین نخورد و نابود نشد چی همینجوری باید منتظر بمونم کسی زمینش بزنه چرا وقتی خودم میتونم بزار کسی اینکارو بکنه
_کار خوبی نیست اگه بخوای با کسی مثل خودش رفتار کنی توهم میشی مثل اون فرقی با اون اشغال نداری؛زمین گرده هرچقدرم بدوعه بالاخره یه جایی باهاش لنگ میزنه و میخوره زمین اونجاست که دیگه کسی دستشو نمیگیره بلندش کنه چون کسی حاضر نیست دستش به یه تیکه اشغال بخوره
+دورغه همتون واسش سرودست میشکونین همون اولشم نباید درمورد این اتفاق برای تو چیزی میگفتم چون خودتم یکی مثل همونی
از روی کاناپه بلند شدم و با سرعت به سمت اتاقم رفتم
چرا انقد احمقم که با آدمای این خونه حرف میزنم و صفره دلمو باز میکنم
در اتاق و باز کردم و محکم بهم کوبیدم
خودمو رو تخت انداختم و به سقف ذل زدم
ساعتها داشتم به نقشه انتقام فکر میکردم و بالاخره بعد ساعت ها یه فکر خوب اومد تو سرم
+اره خودشه همینهههههه
بلند شدم و به ساعت نگاهی انداختم
2:15
+فردا میبینمت جناب جئون جانگکوک
دوباره خودمو رو تخت انداختم و بافکر شیرین انتقام به خواب رفتم
_____________جانگکوک
چشمامو باز کردم و با فکر قیافه دیشب جیمی خنده ای کردم
پسره احمق کادو به این خوبی نمیدونم چرا ناراحت شد
افکارمون پس زدم و از روی تخت بلند شدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم
با چهره شاداب از سرویس خارج شدم و به سمت کلوزت رفتم،به سرعت آماده شدم و از ویلا زدم بیرون
وقتش بود به خونه برگردم
__________جیمین
چشمامو باز کردم و سیخ روی تخت نشستم
با فکر دیشب دوباره بغض کردم ولی یهو یاد انتقامم افتادم
یهووووو بزن بریم
به سمت سرویس رفتم و یه آبی به صورتم زدم تا سرحال تر بشم
از اتاق خارج شدم و تا قبل برگشتنش نقشه آماده باشه
+دوست دارم قیافتو ببینم جئون جانگکوک
تک خنده ای کردم و رفتم کارمو بکنم
با آماده شدن همه چی نفس راحتی کشیدم البته کار زیاد سختی نبود فقط باید عمارت خالی از هر موجود زنده ای میشد
که الان موفق شدم و به جزئ من کسی دیگه تو این عمارت نبود
روی کاناپه نشستم و منتظر آقای جئون شدم
حدود یک ساعتی گذشته بود که با صدای در به خودم اومدم
+اوه بالاخره ارباب تشریف فرما شدن،منتظرت بودم
×اوه چه برده با ادبی،این چند وقته نبودم با ادب شدی
+گفتم دم رفتنی ادب منم یخورده ببینی
×جهنمم رام نمیدن کجا برم؟
+حالا من بهشون میگم رات بدن مشکلی نیست
×فکر میکردم الان تو اتاقت باشی و مثل پاپی کوچولو ها هق هق بزنی
+من خودمو اینجوری بزرگ نکردم جناب جئون
×زبون می‌ریزی توله
+مشکلی توش نمیبینم
×حرف حسابت چیه توله سگ
+هیچی فقط میخواستم بگم که زمین گرده هرچقدر بدویی بالاخره باهات لنگ میزنه
بعد گفتم جملم اسحله ای که از یکی بادیگاردا دزدیه بودم بالا آوردم
×واو چه شجاع،شلیک کن منتظرم
×شلیک کن دیگه چرا وایسادی
این مرتیکه چرا از هیچی نمی‌ترسید چرا انقد مسخرس
+اوکی خودت خواستی
چشمامو بستم و یه گوله شلیک کردم هیچ صدایی جزئ صدای گلوله نیومد
اروم لای پلکامو باز کردم
×فک نمیکردم انقد بد هدف بگیری
+از جون من چی میخوای چرا بابامو کشتی
×از جون تو که چیزی نمیخوام ولی درمورد اینکه چرا باباتو کشتم قضیش مفصله
+کمتر کسشعر تحویل من بده بگو چرا بابامو کشتییییی
×باشه میگم
(فلش بک)
۱۹ سال پیش
_______________عمارت خانواده جئون
سروصدا مثل همیشه تو عمارت جئون ها پا برجا بود
بچه ها در کنار هم بازی می‌کردند
آقایون جئون درمورد کار صحبت می‌کردند
و خانوم ها درمورد مسائل همیشگی
همه شاد بودند این عمارت به عمارت خنده معروف بود
خانواده ای که کسی جرعت نمی‌کرد چپ نگاهشون کنه
صدای قهقه همه سالن عمارت و گرفته بود و همه در شادی غرق بودن
باصدای شلیک گلوله همه چی بهم ریخت همه چی در ثانیه قرمز شد
و اون جئون جانگکوک بود که شاهد همه این اتفاقات بود
کوکی کوچولو هفت ساله کوچیک ترین عضو خانواده شاهد خونی شدن عمارت خنده بود
شاهد سر قطع شده مادر پدرش و همچنین شاهد مرگ تک تک اعضای خانوادش
عمارت جئون ها تبدیل شده بود به کشتارگاه جئون ها
کوکی هفت ساله کاری از دستش بر نمیومد فقط داشت تماشا می‌کرد و اشک بود که مثل رود روان بود
همونجا تو اون لحضه در اون دقیقه و اون ثانیه کوکی هفت ساله در وجودش انتقام جوانه زد
شاید بپرسین خب چرا کوکی کوچولو نمرد شاید بگین شانس باهاش یار بوده ولی سخت در اشتباهین بزارین توضیح بدم
پارک سانگ وون اون مافیا عوضی از خانواده جئون متنفر بود و همیشه آرزوش بود به جای اونا باشه ولی زهی خیال باطل کسی به اون اهمیتی نمی‌داد چون اون یه مافیا به درد نخور بود پس یه روز تصمیم گرفت بزنه کل خانواده جئون و بکشه تا خودش به اون مقام برسه و همینطورم شد
حالا میپرسین چه ربطی به کوکی کوچولو داشت
پارک سانگ وون عوضی ترین آدم روی زمین برای دلسوزی و بخشش خانواده جئون کوکی کوچولو رو با خودش به خونه برد و برده خودش کرد
پدر جیمین عوضی ترین پدر دنیا بود
کوکی کوچولو فقط هفت سالش بود که برده شد و به طرز فجیعی زیر دستای پارک شکنجه میشد
حدود دوسالی شکنجه های مداوم پارک دست از سر کوکی کوچولو برداشت
شاید بگین خب اینکه خوبه ولی
پارک کوکی و از خونه پرت کرد بیرون و یه بچه نه ساله یتیم باید زندگی شو یجوری جمع می‌کرد
خب هیچکاری از دست بچه نه سال بر نمیومد پس کوکی کوچولو تو خیابونا پرسه میزد تا شاید آدم آشنایی به چشمش بخوره
کوکی کوچولو شب و روزا ها دنبال آدم آشنا بود
ولی خبر نداشت تو این دنیا غریبه ترینه
با خستگی روی صندلی پارک نشستم
×خدایا میتونم انگد بژگ شم که حشاب اون آقاهه رو برشم میتونی برام ایتارو بکتنی؟
(خدایا میتونم انقد بزرگ شم که حساب اون آقاهه رو برسم میتونی برام اینکارو بکنی؟)
کوکی کوچولو خسته برای اولین بار فهمید آرزوش چیه و میخواد چیکار کنه پس تنها هدفش از این زندگی این بود که انتقام خانوادشو از پارک بگیره و بعدش هرکار دلش خواست بکنه
کوکی کوچولو اون شب باصدای رعد و برق جوابشو از خدا گرفت












های کیوتیا امیدوارم که پشیمون شده باشین از حرفایی که درمورد کوکی زدین و انقد بچه منو بهش بد گفتین🙃😊
بالاخره هرکی یه دلیلی داره واسه کارایی که میکنه و اینکه کسیو تا وقتی که کاملا نشناختین قضاوتش نکنین
این که فقط یه فیکه و چیزی نیست ولی تو دنیای واقعی آدما میمیرن و زنده میشن که ثابت کنن دارن قضاوت میشن
و اینکه فحش به سانگ وون مرتیکه عوضی خر آزاده😌

(KOOKMIN)                  ^Gambling game^Where stories live. Discover now