part29

512 47 68
                                    

🚫هشدار لطفا ای پارتو با روحیه بالا باز کنین با تشکر🚫

بعد حدود پنج دقیقه به خودش اومد
+هی من لختم بیشور برو بیرون
_وای جیمی خیلی کیوتی
+بیشور گمشو بیرونننن
_باشه باشه فقط زودی بیا بیرون کوچولو
قهقه ای زدم و از در خارج شدم
+عوضی
بدنمون آب کشیدم و حوله رو دور پیچیم
از اتاق خارج شدم و لباسامو پوشیدم
+الان مسخرم میکنه مرتیکه پفیوز
وارد پذیرایی شدم که با صورت خندونش مواجه شدم
_انقد میگفتی بزرگه بزرگه همینقدر بود؟
+عهههه خیلیم بزرگه چشم نداری ببینی
با نارحتی نشستم رو مبل که صدای بلندی ایجاد شد
+این بادکنک زیر باسن من چیکار میکنه آخه
_چقد بدبختی که یه بادکنکم کونت میزاره
+منحرف بیشور
بعد از بحثی نگاه سرسری به پذیرایی انداختم
چقد خوشگل شده بود
+اینکارا از تو بعیده
_واقعا نمیدونستی یه هنرمندم
+تو نهایتش نقاش رنگ دیوار باشی که اونم نیستی
_چشم نداری ببینی
+خیلیم دارم نگا
دستمو شما چشمم بردم و نشونش دادم
_چه چشم زشتی
+از چشم تو قشنگ تره
دوباره بحثمون شروع شد که یهو نگاهم افتاد به کیک روی میز
+هعی وای این چقد خوشگله
_دیدی هنرمندم
+من که نیدونم خودت درست نکردی
_خودم که دیزاینش کردم
+افرین بالاخره یه کار مفید کردی
پریدم بغلش و ماچش کردم
_حالا این لوس بازیارو بزار کنار میخوایم پارتی بگیریم
+اخجون پارتی
بالا پایین بردم و دست لوکاس و گرفتم اونم با من بالا پایین میشد
آهنگی روی باند گذاشتیم و شروع کردیم رقصیدن
+هوووو این بهترین تولدیه که تاحالاداشتم
_به ۱۸ سالگی خوش اومدی جیمین
+یعنی بالاخره میتونم کارای مثبت ۱۸ کنم یهههههه
همینجوری که حرف میزدیم و میرقصیدیم یهو زنگ خونه به صدا در اومد
_اوه اوه فکنم همسایه ها صداشون دراومد
+صدا رو کم کن برم ببینم کیه
_باشه
+این مزاحما خیلی رو مخن یه بار می‌خواستیم خوشبگزرونیم
به سمت در رفتم و درو باز کردم
جعبه کادویی پشت در گذاشته بودن
_____________جانگکوک
×میبینم بدون من بهت خوش میگذره پارک جیمین
امیدوارم از این سوپرایزم خوشت بیاد
یه زنگی به پیک زدم و گفتم کارشو انجام بده
تکیه ای به صندلی دادم و به صفحه مانیتور خیره شدم که واکنشی که سالها انتظارشو داشتم ببینم
__________جیمین
جعبه کادو رو برداشتم و نگاهی بهش انداختم
یعنی این از طرف کیه چقدم سنگینه
دوباره جعبه رو گذاشتم زمین و ربان روشو باز کردم
تیکه کاغذی از کنار ربان افتاد
برداشتم و نوشته روشو خوندم
^نمیدونم قراره خوشت بیاد یا بدت بیاد ولی امیدوارم از سوپرایزی که چندساله دارم براش زحمت میکشم خوشت بیاد دوست دار تو جئون جانگکوک^
با کنجکاوی در جعبه کادو رو باز کردم
با تعجب به توی جعبه نگاهی انداختم
پارچه مشکی اجازه نمی‌داد جسم داخل جعبه رو ببینم
پارچه رو پس زدم که ماتم برد
اشک توی چشمام حلقه زد
انگار دنیا روی سرم خراب شده بود
چطوری تونست همچین کاری کنه
چشمام سیاهی رفت
+لوکاسسسس بابامممم
_________لوکاس
با صدای داد جیمین از جا پریدم
چه اتفاقی افتاده
ترسیدم اتفاقی براش افتاده باشه پس با سرعت از پذیرایی خارج شدم و به سمت در عمارت رفتم
متعجب به جیمین و لباس خونیش نگاهی انداختم
کم کم نزدیکش شدم و صداش زدم
_جیمی اتفاقی افتاده؟
با برگشتنش حیرت زده شدم کل لباسش خونی بود و چشماش قرمز از بالا نگاهی به سر تا پاش انداختم که به کنار پاش رسیدم
ماتم برد
اون چی بود
الکی بود یا واقعی
+لوکاس هق بابام هقققق
با حرف جیمین شوکه شدم یعنی اون باباش بود؟
_هی جیمین ازش دور شو
با هشدار لوکاس دوباره نگاهمو به سر بریده توی جعبه انداختم
حالم بدتر شد
دیگه هیچ صدایی به گوشم نمیرسید حتی صدای لوکاس
هیچ واکنشی در قبال اون نداشتم
فقط اشک بود که مثل،رود روون بود
کم کم تصویر ها هم ناپدید می‌شدند و به سمت تاریکی میرفتن
بعد از پیچیدن صدای بلندی در تاریکی متعلق غرق شدم
اینجا پر آرامش ترین نقطه زمین بود
تاریکی
سکوت
آرامش
زندگی
ودر آخر جسمی سبک و سرد 
_جیمینا هقق بلند شو،اجوماااااا کمک
اجوما با سرعت به سمت ما اومد
اونم مثل ما در نگاه اول ماتش برد
-اینجا اتفاقی افتاده؟
_اجوما الان وقت توضیح نیست جیمین بیهوش شده
-باشه باشه الان به دکتر زنگ میزنم بعدشم به خدمات که بیان اینجارو تمیز کنن
_هرچه زودتر اجوما من نمیخوام اتفاقی برای جیمین بیوفته
اجوما با حرفم به سمت تلفن رفت و به دکتر زنگ زد
خودمم جیمینو بلند کردم و به سمت پذیرایی بردم و روی کاناپه گذاشتمش
بعد از حدود یک ربع دکتر وارد پذیرایی شد
-بیمار کجاس؟
_اونجا آقای دکتر
به کاناپه سه نفره اشاره‌ کردم
دکتر به سمتش رفت و معاینش کرد
نیم ساعت بود که دکتر با جیمین ور میرفت
_حالش چ.....
نزاشت ادامه حرفمو بگم بلند شد و وسط حرفم پرید
-خداروشکر حالش بهتره و با وجود سرم بهترم میشه ولی لطفا دیگه بهش شوک وارد نکنین چون دفعه دیگه مستقیم میره تو کما
_ممنون بابت اطلاعتون
-پس من دیگه مرخص میشم،هروقت سرمش تموم شد میتونین درش بیارین
دکتر و تا در عمارت همراهی کردم و درو پشت سرش بستم
_آه جیمینا پسر میدونم خیلی دردناکه ولی من از طرف ارباب ازت معذرت میخوام
با نگرانی وارد پذیرایی شدم و نگاهی به چهره فرشته ایش انداختم
_آخه چرا پسر به این خوشگلی باید این همه غذاب بکشه
با لبخند روی لبش اخمامو باز کردم
_چقد خوش بینی که تو خوابم داری لبخند میزنی
نمیدونم چرا ولی یهو خورد تو ذوقم
با یاد آوری اینکه منم نه بابا دارم نه مامانم لبخندم مهو شد
این همه مامان بابا تو دنیا یکیش نصیب ما نمیشه؟
خدایا مرسی که انقد واسه ما بدبختا بریزو بپاش میکنی و دستو دل بازی
تو این دنیا فقط یه چیز ازت خواستم که اونم ندادی دمت گرم
ولی خب مهم نیست من میبخشمت
دوباره لبخندی روی صورتم نشست
من چمیدونم شاید خدا برای ماهم یه سوپرایز داشت
با لبخند ملیح نزدیک جیمین شدم و کنارش نشستم
_جیمینی نمیخوای بیدار شی؟
جیمی کم کم چشماشو باز کرد و یه نگاهی بهم انداخت و دوباره زد زیر گریه
+لوکاس هقق بابام
_هیش چیزی نیست عزیزم
+لوکاس هقق منم میخوام برم هققق پیش هق بابام
_یعنی میخوای منو تنها بزاری؟
+نه هقق تورم با خودم میبرم
_جیمینا بابات جاش راحته لازم نیست نگرانش باشی،بعدشم ما که هنوز قشنگی دنیارو ندیدیم کجا بلندشیم بریم
+لوکاس هقق تو این دنیا هق هیچ قشنگی هققق وجود نداره
_هی جیمی زندگی همینجوریه یه روزی انقد بد که دیگه نمیخوای ادامه بدی ولی یه روزیم انقد خوبه که دیگه دلت نمیخواد ازش دل بکنی
+لوکی هقق اون روز هق خوب کی هققق میاد؟
_نمیدونم شاید امروز شاید فردا ولی مطمئن باش روز خوب با دست پر میاد
جیمی لبخندی زد که دلم براش رفت؛کاملا حواسش پرت شده بود
+مشتاقانه منتظر روز خوبم
_خب سرمت تموم شد بزار از تو دستت در بیارم
دست جیمینو تو دستم گرفتم و سرم تو دستشو دراوردم
با لبخند نگاهی به جیمی انداختم
دوباره تو خودش رفته بود و بی‌صدا اشک میریخت
نمیدونم سرنوشت قراره چیکار کنم ولی امیدوارم اون روز خوبی که گفتم یه روز در خونه همه رو بزنه
_هی جیمی
+لوکی هق من الان دیگه هققق کسیو ندارم
_هی جیمی نگران نباش من کنارتم تا هروقت که دلت خواست
+یعنی تا هق تا آخر هقق عمرم پیشم میمونی؟
_جیمی آدما موندی نیست همه یه روز ترکت می‌کنن و تو نباید به خاطر رفتن کسی گریه کنی
جیمی با کنجکاوی بهم زل زد؛خوشحالم که تونستم دوباره حواسشو پرت کنم
+یعنی میگی باید قوی باشم و به کسی اهمیت ندم درست مثل اون هیولا
_نه جیمی اشتباه نکن تو نباید آدم بدی باشی باید آدم قوی باشی که بتونی روپای خودت وایسی و واسه هرچیزی گریه نکنی
+پس نباید مثل هیولا باشم باید قوی باشم و روی پای خودم وایسم و برای آدمای رفتنی گریه نکنم











درسته بچها برای هیچکس گریه نکنین چون بالاخره آدما ترکتون می‌کنن و ما باید باهاش کنار بیایم🙂
واینکه بیشتر کنار خانواده باشین که بعدا پشیمونی فایده نداره
خب خب امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه کیوتیا💚

(KOOKMIN)                  ^Gambling game^Where stories live. Discover now