جونگ کوک با خنده دستاش رو روی سینه تهیونگ گذاشت و کمی ازش فاصله گرفت.
_ وای! بسه... نفست بند نیومد؟
با شیطنت ابرو بالا انداخت.
_ نفسم اگر قراره با بوسیدنت بند بیاد، همون بهتر که بند بیاد.خواست دوباره لب های جونگ کوک رو هدف بگیره که جونگ کوک با خنده از زیر دستش در رفت.
_ به من رحم نمیکنی به خودت رحم کن.
دنبالش افتاد.
_ من مشکلی ندارم، بیا اینجا.قبل از اینکه خیلی ازش فاصله بگیره، بازوش رو گرفت و محکم سمت خودش کشید.
با بهم خوردن تعادلش، محکم جونگ کوک رو بغل کرد و پسر از هیجان زیاد، جیغ خفیفی کشید و هردو روی تخت افتادن.
تق!
چشم های هردوشون با شنیدن صدای شکستن چیزی گرد شد و بهت زده به همدیگه نگاه کردن.
تهیونگ پقی زیر خنده زد و جونگ کوک هم به دنبالش خندید.
_ بفرما، زدیم تخت رو شکستیم... الان بقیه چی میگن؟
با خندهای که رفته رفته کم و کمتر میشد، موهای جونگ کوک رو پشت گوشش زد.
_ هرچی میخوان بگن...
لباش رو با زبونش خیس کرد.
_ نظرت چیه بقیهش رو هم بشکنیم که حداقل بی گناه محاکمه نشیم.خنده جونگ کوک با این حرفش به سرعت بند اومد و بهت زده به چشم های منتظر تهیونگ خیره شد.
_ ت-ته... من...
آب دهنش رو قورت داد.
_ خیله خب، نباید الان اینو میگفتم...به آرومی جاش رو با جونگ کوک عوض کرد و سرجاش نشست.
در حالی که از روی تخت پایین میومد گفت:
_ نشنیده بگیرش... نمیخوام یه وقت با خودت بگی این پسره چقدر هوله که تا بهش چراغ سبز نشون دادم...با گرفته شدن بازوش و دوباره پرت شدنش رو تخت، حرف تو گلوش خفه شد.
شوکه به چشم های جونگ کوک که از شیطنت برق میزد خیره شد.
_ یعنی الان بهت بگم میخوام باهات بخوابم... هولم؟
ابروهاش از این حرفش بالا پرید.
'قطعا یادت رفته قلب من مریضه!'
قبل اینکه حرفی بزنه، جونگ کوک خم شد و گوشهی لبش رو نرم بوسید.
_ گفتی تا نخوام بهم دست نمیزنی... اما حالا میخوام ته ته...
همه چیز در چند لحظه رخ داد، گرفته شدن شونه های جونگ کوک و کوبیده شدن تنش به تخت.
دست و پاهاش رو دو طرف بدن جونگ کوک گذاشت و روی تنش خیمه زد.
_ تو... تو زیادی واسه قلبم خطرناکی...
YOU ARE READING
Unknown Heir (VKook)
Fanfictionکاپل اصلی: ویکوک کاپل فرعی: یونمین«جیمین تاپ»، سکرت. خلاصه: جونگ کوک سال ها پیش حافظهش رو به همراه پدر و مادرش از دست میده و کنار داییش و پسر داییش یونگی زندگی نرمال و به دور از هیجان و خونریزی ای داره. اما چی میشه که همون خاطرات فراموش شده باعث بش...