Part 21 "His First Time"🔞

7.9K 830 510
                                    

جونگ کوک با خنده دستاش رو روی سینه تهیونگ گذاشت و کمی ازش فاصله گرفت.

_ وای! بسه... نفست بند نیومد؟

با شیطنت ابرو بالا انداخت.
_ نفسم اگر قراره با بوسیدنت بند بیاد، همون بهتر که بند بیاد.

خواست دوباره لب های جونگ کوک رو هدف بگیره که جونگ کوک با خنده از زیر دستش در رفت.

_ به من رحم نمیکنی به خودت رحم کن.

دنبالش افتاد.
_ من مشکلی ندارم، بیا اینجا.

قبل از اینکه خیلی ازش فاصله بگیره، بازوش رو گرفت و محکم سمت خودش کشید.

با بهم خوردن تعادلش، محکم جونگ کوک رو بغل کرد و پسر از هیجان زیاد، جیغ خفیفی کشید و هردو روی تخت افتادن.

تق!

چشم های هردوشون با شنیدن صدای شکستن چیزی گرد شد و بهت زده به همدیگه نگاه کردن.

تهیونگ پقی زیر خنده زد و جونگ کوک هم به دنبالش خندید.

_ بفرما، زدیم تخت رو شکستیم... الان بقیه چی میگن؟

با خنده‌ای که رفته رفته کم و کم‌تر میشد، موهای جونگ کوک رو پشت گوشش زد.

_ هرچی میخوان بگن...

لباش رو با زبونش خیس کرد.
_ نظرت چیه بقیه‌ش رو هم بشکنیم که حداقل بی گناه محاکمه نشیم.

خنده جونگ کوک با این حرفش به سرعت بند اومد و بهت زده به چشم های منتظر تهیونگ خیره شد.

_ ت-ته... من...

آب دهنش رو قورت داد.
_ خیله خب، نباید الان اینو میگفتم...

به آرومی جاش رو با جونگ کوک عوض کرد و سرجاش نشست.

در حالی که از روی تخت پایین میومد گفت:
_ نشنیده بگیرش... نمیخوام یه وقت با خودت بگی این پسره چقدر هوله که تا بهش چراغ سبز نشون دادم...

با گرفته شدن بازوش و دوباره پرت شدنش رو تخت، حرف تو گلوش خفه شد.

شوکه به چشم های جونگ کوک که از شیطنت برق می‌زد خیره شد.

_ یعنی الان بهت بگم میخوام باهات بخوابم... هولم؟

ابروهاش از این حرفش بالا پرید.

'قطعا یادت رفته قلب من مریضه!'

قبل اینکه حرفی بزنه، جونگ کوک خم شد و گوشه‌ی لبش رو نرم بوسید.

_ گفتی تا نخوام بهم دست نمیزنی... اما حالا میخوام ته ته...

همه چیز در چند لحظه رخ داد، گرفته شدن شونه های جونگ کوک و کوبیده شدن تنش به تخت.

دست و پاهاش رو دو طرف بدن جونگ کوک گذاشت و روی تنش خیمه زد.

_ تو... تو زیادی واسه قلبم خطرناکی...

Unknown Heir (VKook)Where stories live. Discover now