در حالی که تو یه دستش فنجون قهوه بود و توی دست دیگه، آیپد، پشت میز غذاخوری نشسته بود.نگاهش به نوشته های داخل آیپد بود و فکرش جای دیگه.
طاقت نیاورد و با کوبیدن فنجون و آیپد روی میز، غرید.
_ پس جونگ کوک کجاست؟!آجوما با نگرانی لب گزید.
_ دو بار فرستادم دنبالش، ولی میگه میل نداره.دستی به صورتش کشید.
_ توی این یک هفته، قدر ده سال پیرم کردی جونگ کوک.
زیر لب نالید.با اینکه چیزی برای صبحانه بجز همون نصفه فنجون قهوه نخورده بود، از پشت میز پاشد.
_ آجوما، میز رو جمع نکنید... دوباره بفرست دنبالش، بگو تهیونگ رفت.
توجهی به چشمای متعجب آجوما نکرد و درحالی که سمت در عمارت قدم برمیداشت، زیر لب گفت:
_ یه وقت میترسه با دیدنش ذوق کنم!جونگ کوک نامرد بود.
نامرد بود که قلب عاشق تهیونگ رو میشناخت و اینطور خودش رو دریغ میکرد.مدت ها بود عطر وانیلی تنش رو عمیق نبوییده بود.
بغلش نکرده بود و با فشردنش، جیغ استخوان هاش رو در نیاورده بود.هر روز با بیرون اومدن از اتاقی که جونگ کوک ترکش کرده بود، با دیدن در اتاق سابق پسرک، تمام وجودش برای دویدن به اون سمت و دیدن و بغل کردن کوکی وانیلی پرواز میکرد.
و هر سری تهیونگ به زور خودش رو کنترل میکرد.
شاید اگر خط قرمز های خودش رو نداشت، تا الان صد دفعه اون بچه رو کشته بود!
آخه چرا باید وقتی هنوز آشتی نکرده بودن، پیداش میشد؟!
خارج از عمارت کاری نداشت.
ولی نمیتونست هم بمونه.
میترسید جونگ کوک به لجبازیش ادامه بده و برای خوردن غذا، از اون اتاق کوفتی بیرون نیاد.قبل اینکه سوار ماشین بشه، خطاب به سوهیوک که در ماشین رو براش باز کرده بود گفت:
_ میریم شرکت.سرش رو به شیشه ماشین تکیه داد و چشماش رو بست.
باید چیکار میکرد که کوکی وانیلی آشتی کنه؟
با شناختی که ازش داشت، کادو و گل جواب نبود.
میدونست تا وقتی با حضانت بچه موافقت نکنه، جونگ کوک کوتاه نمیاد.بدبختانه کوکی وانیلیش مثل خودش یه دنده بود!
اما... یه بچه؟!
جونگ کوک اصلا به آینده و مسئولیت هاش فکر کرده بود؟!
بزرگ کردن یه بچه کار راحتی نبود، جونگ کوک همهی این ها رو میدونست و انقدر پافشاری میکرد؟هوفی کشید و توجه سوهیوک رو جلب کرد.
_ مشکلی پیش اومده رئیس؟
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Unknown Heir (VKook)
Hayran Kurguکاپل اصلی: ویکوک کاپل فرعی: یونمین«جیمین تاپ»، سکرت. خلاصه: جونگ کوک سال ها پیش حافظهش رو به همراه پدر و مادرش از دست میده و کنار داییش و پسر داییش یونگی زندگی نرمال و به دور از هیجان و خونریزی ای داره. اما چی میشه که همون خاطرات فراموش شده باعث بش...