Part 23 "Fear Of Losing You"

4.4K 531 73
                                    

*سلام... از اونجایی که واتپد باهام لج کرده و نمیزاره پارت رو جا به جا کنم... این پارت ۲۳ بچه ها... حواستون باشه اشتباه نکنید🙂

بریم برای پارت:

نامجون با فرو بردن دستاش توی جیباش، هومی کشید.

_ هنوز مدرک قطعی گیر نیاوردم... ولی تا اینجا که اینطور پیداست.

لبش رو جوید.
_ جئون و همسرش، توی تصادف فوت شدن... اون روز بارون نمیومد که بگیم جاده ها لیز بودن، جاده خلوت بود و همه چیز نرمال به نظر می‌رسید.

نامجون متعجب اخم کرد.
_ تو... تو اینا رو از کجا میدونی؟

سرش رو بالا آورد.

'شاید چون... جئون خودش ازم خواست اون بچه رو نجات بدم؟'

*فلش بک

درحالی که با یه دست فرمون رو گرفته بود، با دست دیگه زخم شکمش که دوباره باز شده بود رو فشرد.

با زنگ خوردن دوباره تلفنش، کلافه انگشتش رو روی مانیتور ماشین زد.
_ خسته نشدی انقدر زنگ زدی آجوشی؟

_ قطعا تنها بودن توی زمانی که هنوز جایگاهت تثبیت پیدا نکرده، کار احمقانه‌ایه... لعنتی هنوز زخمت خوب نشده!

خواست جوابش رو بده که با دیدن ماشینی که کمی دورتر، کاملا چپه شده بود، حرف زدن رو از یاد برد.

_ تهیونگ؟ چیشد؟ چرا یهو ساکت شدی پسر؟

_ آ-آجوشی... من... من بهت زنگ میزنم.
و با قطع کردن تماس، ماشین رو به سرعت کنار زد.

با پیاده شدنش، بدون اینکه از بسته شدن در ماشین مطمئن بشه، سمت ماشینن مشکی رنگی که ازش بخار بلند می‌شد پا تند کرد و اورژانس زنگ زد.

_ الو؟... اینجا یه تصادف شده، ماشین چپه شده... توی خیابان (...)... زخمی؟

دستش رو به ماشین گرفت و خم شد.
_ یه مرد و یه زن و یه... پسر بچه. حدودا ده ساله... لطفا سریع‌تر خودتون رو برسونید.

با قطع کردن تماس، بیشتر خم شد تا داخل رو چک کنه.

_ خانم؟ خانم صدای من رو می‌شنوید؟ هی پسر؟... پسر جون صدام رو میشنوی؟!

_ ک-کمک...

با شنیدن صدای ضعیفی، به سرعت سرش رو سمت مردی که پشت فرمون بود چرخوند.

با امیدواری ماشین رو دور زد و دستش رو به دستگیره ماشین گرفت.

سعی کرد در رو باز کنه.
_ لعنتی... چرا باز نمیشه!

گوشیش رو دوباره در آورد و پیامکی برای آجوشی ارسال کرد.

_ پ-پسرم... کمکش... کن...

سرش رو پایین برد.
_ چی؟ آقا حالتون خوبه؟ من به اورژانس زنگ زدم، اونا نزدیک...

با دیدن مردی که پشت فرمون بود، حرف تو گلوش خفه شد.

Unknown Heir (VKook)Where stories live. Discover now