نخ سیگاری رو از جا سیگاری سیلورش بیرون کشید و کنج لبش گذاشت.
فندکش رو بیرون کشید و سعی کرد روشنش کنه.
با روشن نشدن فندک، پوفی کشید و قبل اینکه چیزی بگه، سوهیوک که حکم سایهش رو داشت، فندک خودش رو بیرون کشید و سیگارش رو آتیش زد.
بدون هیچ تشکری، سیگار رو لای انگشتاش گرفت و با برداشتنش از بین لباش، دودش رو بیرون داد.
یکی از افرادش سمت سوهیوک اومد و دم گوشش چیزی گفت.
_ قربان... ملاقات هماهنگ شد.
چشم غرهای به سوهیوک که این حرف رو زده بود رفت.
_ تا همین الانشم نباید معطل میشدم، اما مثل اینکه یادم رفته بود به جای آدم، یه مشت احمق دورم جمع کردم.
سوهیوک با شرمندگی سر پایین انداخت.
سیگارش که فقط چند کام کوچیک ازش گرفته بود رو روی زمین انداخت و با پاش لهش کرد.
با قدم های محکم و بلندش، جلوتر از همه راه افتاد و ده محافظی که همراهش بودن هم پشتش حرکت کردن.
یکی از محافظ ها پیش قدم شد و در اتاق رو باز کرد.
اول خودش و بعد سوهیوک وارد اتاق شدن و در بسته شد.
پیرمرد ویلچر نشین، نگاهش رو بالا آورد.
با برخورد نگاهش به فرد مقابلش که با تمسخر بر اندازش میکرد، نگاهش لرزید.سوهیوک سریع صندلیای رو جلوی ویلچر مرد گذاشت تا رئیسش بشینه.
قدم از قدم برداشت و با باز کردن دکمه کت مشکی رنگ دست دوزش، روی صندلی نشست.
_ از نگاهت معلومه که خوب شناختیم...
گوشهی لبش رو خاروند.
_ لامصب... پسرت خیلی زرنگه... یه جایی قایمت کرده که پیدا کردنت سه سال برام آب خورد... میدونی برای پیدا کردن خودت و خانواده سه نفرهت چند نفر رو زیر پاهام له کردم؟...چشمک جذابی زد.
_ آخه کنترل اعصابم یکم سخته.پیرمرد فقط نگاهش میکرد.
اما خوب میتونست حرفاش رو از تو نگاهش بخونه.ترسیده بود، لرزش مردمک چشماش و رنگ پریدگیش، لوش میداد.
_ دوست داشتم وقتی میبینمت، بتونی حرکت کنی و حرف بزنی... آخه میخواستم با کسی که این همه از چیزی که ماله منه دورم کرده، یه تسویه حساب کوچولو داشته باشم...
نگاهی به سر تا پاش انداخت.
_ اما حیف... همون سالی که تصادف کردی و به این حال افتادی، خبرش بهم رسید... اما خب طول کشید دیگه، من معذرت میخوام که معطل شدی.آرنجش رو روی زانوهاش گذاشت و به جلو خم شد.
با سرگرمی گفت:
_ برات یه خبر هیجان انگیز دارم آجوشی...

ESTÁS LEYENDO
Unknown Heir (VKook)
Fanficکاپل اصلی: ویکوک کاپل فرعی: یونمین«جیمین تاپ»، سکرت. خلاصه: جونگ کوک سال ها پیش حافظهش رو به همراه پدر و مادرش از دست میده و کنار داییش و پسر داییش یونگی زندگی نرمال و به دور از هیجان و خونریزی ای داره. اما چی میشه که همون خاطرات فراموش شده باعث بش...