Part 6 "Shooting!"

5K 744 211
                                    

وارد عمارت که شد، آجوما با دیدن جونگ کوکی که رنگ به رو نداشت و بیهوش بود، هینی کشید.

_ چیشده؟ این بچه که الان حالش خوب بود.

_ چیزی نیست، ترسیده... آجوما، یکم آب قند بیار اتاقش.

وارد اتاق جونگ کوک شد و تن یخ کرده‌ش رو به نرمی روی تخت گذاشت.

تا از تخت فاصله گرفت، آجوما با آب قند رسید.

لیوان رو ازش گرفت و لبه تخت نشست.
کمی محتویات توی لیوان رو قاطی کرد و با قاشق کمی از آب شیرین شده برداشت.

قاشق رو به لب های رنگ پریده جونگ کوک رسوند و کمی از آب قند بهش خوروند.

استرس عین خوره به جونش افتاده بود.

جونگ کوک توی عمارت چیکار می‌کرد؟

مگه نباید بیمارستان میبود؟!

اصلا... اصلا اون مایکل حرومی کدوم قبرستونی بود که جلوی جونگ کوک رو نگرفته بود؟!

نگاهش رو به چهره رنگ پریده جونگ کوک داد.
' معلوم نیست چقدر ترسیدی که این شکلی شدی...'

با رسیدن دکتر، از چا پاشد تا دکتر هر چه سریع‌تر جونگ کوک رو معاینه کنه.

بالای تخت ایستاده و دست به کمر، کار های دکتر رو تماشا می‌کرد،

بعد گذشت چند دقیقه، طاقت نیاورد و پرسید.
_ چیشد؟ حالش چطوره؟

دکتر بدون اینکه دست از کارش بکشه گفت:
_ چیز نگران کننده‌ای نیست، فقط غش کردن و به زودی بیدار میشن.

نفس راحتی که کشید، از گوش سوهیوکی که توی اتاق بود دور نموند.

همون لحظه در اتاق باز شد و جیمین وارد اتاق شد.

کنار تهیونگ ایستاد و نگران به سر تا پای جونگ کوک نگاهی انداخت.

_ چیشده؟ مینگیو می‌گفت از هوش رفته.

نیم نگاهی سمت جیمین انداخت و با فرو بردن دستاش توی جیب شلوارش، دوباره به جونگ کوک خیره شد.

_ اون مردک خیانتکاری که شناسایی شده بود، وقتی داشت توسط سگام تیکه پاره می‌شد، دیدش.

چشمای جیمین به سرعت گرد شد و سرش سمت تهیونگ چرخید.
_ چــی؟!

تهیونگ سمتش چرخید و انگشت اشاره‌ش رو تهدید وار سمتش گرفت.
_ فقط کافیه بفهمم یونگی از این موضوع بویی برده... بدون فکر از خانواده بیرون میندازمت جیمین، فهمیدی؟

جیمین اخم غلیظی کرد و بی توجه به تهدیدش از لای دندونای کیپ شده‌ش گفت:
_ حواست هست این پسر چی دیده؟... چرا فکر کردی اون مثل ما به دیدن اینجور چیزا عادت داره؟

چرخید و درحالی که از اتاق خارج می‌شد گفت:
_ منم نمیخواستم ببینه... نفهمیدم چیشد.

جیمین پشت سرش راه افتاد و غرید.
_ از این به بعد خون و خون ریزیات رو از این عمارت کوفتی میبری بیرون!... البته اگر نمیخوای اون پسر از شدت ترس سکته کنه و بمیره!

Unknown Heir (VKook)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora