Part 3 "Runaway!"

7.4K 956 253
                                    

با اجازه‌ش، در اتاق به شدت باز شد.

نگاهش رو از نوشته های زیر دستش گرفت و سر بالا آورد.

سوهیوک با نفس نفس گفت:
_ رئیس... نیست!

خنده آرومی کرد و سرش رو سمت مانیتور روی میزش کج کرد.

خیره به پسرکی که سعی داشت از روی دیوار بلند پشت عمارت رد بشه، زمزمه کرد.
_ میدونم...

سوهیوک ترسیده از آرامش رئیسش، آب دهنش رو قورت داد.
_ میگم برن...
_ تو که انقدر خنگ نبودی سوهیوک.

نگاهش رو به چشم های متعجب دستیارش داد.
_ به نظرت من آدمیم که زندانیم انقدر راحت بتونه از زندانی که براش ساختم فرار کنه؟

ابروهای سوهیوک بالا پرید و همین باعث شد تک خنده‌ای کنه.

نگاهش رو به قسمتی از مانیتور که داخل خیابون رو نشون میداد داد.

پسرک بی خبر از همه جا، با نهایت سرعت می‌دوید.

_ رئیس... نفرستم دنبالش؟

هومی کشید.
_ نه... بزار یکم خوش باشه... راستی گفتی مین یونگی امروز پرواز داره؟

نگاهی به ساعت مچیش انداخت.
_ بله رئیس... یک ساعت دیگه میرسه کره.

لبخندش عمق پیدا کرد.
_ نظرت درمورد یه نمایش دراماتیک دیدار ناموفق هیونگ و دونسنگ چیه سوهیوک؟

سوهیوک که هیچوقت نمی‌تونست افکار تهیونگ رو حدس بزنه، فقط در سکوت نگاهش کرد.

_ بهتره راه بیوفتیم... نمیخوام دیر کنم!
و از جا پاشد.

***

با نگرانی به اطرافش خیره شد.

پس چرا هیونگش نمیومد؟ مطمئن بود که شنیده پروازش نشسته!

دوباره چشم چرخوند و بالاخره دیدش.

روی پله برقی، چمدون به دست ایستاده بود.

نفس راحتی کشید و سمتش قدم برداشت.

هنوز قدم دوم رو برنداشته که کسی رو شونه‌ش زد.
متعجب چرخید که با پیرمردی مواجه شد.

لبخند زد.
_ چیزی میخواید آجوشی؟

پیرمرد با لبخند گوشی‌ای رو سمتش گرفت.
_ به من گفتن این گوشی رو به شما بدم.

به گوشی توی دستش نگاه کرد.

چند ثانیه از برقراری تماس با شماره ناشناسی گذشته بود.

با تردید دست جلو برد و گوشی رو گرفت.

کنار گوشش گذاشت.
_ بله؟
_ اوه دکتر جئون... دیگه داشتم نا امید میشدم.

با تشخیص صدای مادر هیونا، نفس راحتی کشید.

تند تند گفت:
_ مادر هیونا؟ خوبید شما؟ هیونا حالش خوبه؟

Unknown Heir (VKook)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon