نقاشی کردن واسه من مث نفس کشیدن میمونه.از بچگی علاقه ی خاصی به نقاشی کشیدن داشتم.از درخت گل و خونه ای که یه مربع بود با سقف مثلث شروع کردم و الان طرحای گرافیکی میکشم.دارم سعیمو میکنم که چهره هم بکشم ولی اصولا تو کشیدن چهره استعداد ندارم.
صدای انی منو از فکرام بیرون اورد
آنی-لیدیاااااا,کجایییی؟
-بله انی تو اتاقمم
در اتاقو به محکم باز کرد و با صدای مضطرب گفت:
انی-میدونی ساعت چنده؟؟
نگران شدم
به ساعت نگاه کردم
- 5:30
آنی- خوب فکر نمیکنی یه کاریو فراموش کردی؟
-اممم نه!
آنی-واااای لیدیا چقد گیجی تو..کلاس موسیقی....گفته بودن واسه ثبتنام ساعت 5-6 هستن فقط...
آنی خیلی به موسیقی و خوانندگی علاقه داره...دوتامون صداهای خوبی داریم اما من ترجیح میدم نقاشی کنم تا خوانندگی.اصرارای آنی باعث شده بود که راضی بشم تا باهم تو کلاس موسیقی ثبتنام کنیم
انی-اهای لیدیا با توام...پاشو تا دیر نشده
با بیحوصلگی گفتم:
-الان که دیر شده بذا واسه هفته ی دیگه
انی-لیدیا خودت میدونی که اگه ظرفیتشون کامل شه دیگه ثبتنام نمیکنن,خواهش میکنم بلند شو,نذار شانسمون از بین بره,لطفا
بالاخره دست از سر اون نقاشی برداشتمو رفتم سمت کمد لباسم..... یه جین یخی با تی شرت مشکی و بوت های قهوه ای باید انتخاب خوبی برای امروز باشه
آنی - آماده ای؟؟
وقتی داشت از اتاقش بیرون میومد پرسید .
آنی یه دامن کوتاه مشکی با رزهای صورتی پوشیده بود با یه تاپ مشکی وکت . با بوت های مشکی پاشنه دارش هم قد من شده بود ... لعنت بهش خیلی خوشتیپ شده
تازه یادم اومد که جوابشو ندادم
-اوهوم
آنی- بزن بریم یه ربع وقت داریم
چشم غره رفت ، با عجله دست منو کشید و سوار تاکسی شدیم
مسیر طولانی نبود و 10 دقیقه بعد روبروی یه ساختمون دوطبقه کلاسیک بودیم
به تابلویی که سر در ساختمون زده بودن نگاه کردم
((اولین و بزرگ ترین مرکز اموزش موسیقی و خوانندگی فلان))
آنی- عجله کن
با قدم هایی بلند به سمت ساختمون رفت و منم دنبالش...
آنی-سلام اومدیم واسه ثبتنام
یه پسر با موهای قهوه ای فر دار پشت میز نشسته بود و یه چیزی و رو کاغذ یادداشت میکرد و در همون حال که سرش پایین بود
YOU ARE READING
NO! ( Persian )
Fanfiction*اضطراب* *وحشت* *دوستی* *گذشته* *جدایی* *عشق* *ترس* یه زندگی معمولی ، همیشه معمولی نمیمونه اتفاقای جدید ، زندگی اونو تغییر داد