"داستان از نگاه لیدیا" ( هنوز همون روزه )بعد از اینکه خرید کردیم لویی منو رسوند خونه.وقتی از ماشین پیاده شدم رفتم سمت شیشه جلو و به لویی نگاه کردم.
-ممنون لویی.
لوییس-خواهش میکنم،کار خاصی نکردم.
به زین نگاه کردم،یه لبخند کجی رو لبش بود و به من نگاهی کرد. (پ... اخه اون دهن کجشو چیکار کنم مننننن)
-ممنون...زین.روز خوبی بود.
لبخندش عمیق تر شد و گفت:
زین-واسه منم همینطور لیدیا.
لبخند زدمو از ماشین فاصله گرفتم.
داشتم میرفتم سمت خونه که زین صدام کرد،برگشتم سمتش و اون گفت:زین:مواظب خودت باش... ( او لا لا )
یه لبخند از روی خجالت زدمو با کلید در خونه رو باز کردم.صدای کشیده شدن چرخ های ماشین نشون داد که اونا رفتن.
نایلون خریدارو از روی زمین برداشتم و رفتم تو خونه.برقا خاموش بود.
-آنی؟
برق آشپزخونه رو روشن کردم و خریدارو گذاشتم رو میز.سوئیشرتمو درآوردم و به سمت اتاق آنی رفتم.
درو باز کردم.خواب بود.هنوز ساعت 8 شب هم نشده بود.در اتاقشو بستم.ای کاش باهام می بود امروز.
زین از وقتی که سوار ماشین لویی شدیم خیلی فرق کرد.
مثل یه پسر 22 ساله معمولی بود(زارت!) همراه با شوخیای لویی بلند می خندید و خودشم شوخی می کرد.
با من خیلی صمیمی رفتار می کرد. انگار چند سال بود که منو میشناخت.رفتار دوستانش باعث شده بود که منم حس نکنم که استادمه.تو فروشگاه وقتی خواستم صداش بزنم که بگم لویی کارش داره،خودش برگشت سمتمو ازم خواست که زین صداش بزنم.
اولش واسم خیلی سخت بود اما بعد راحت تر شدم.
با شوخی پودر لباسشویی و شکلات چوبی و پوشک بچه می ذاشت تو سبدم و من مجبور می شدم اونارو دوباره بذارم سرجاش.کتشو در آورده بود و کلاه لویی رو گذاشته بود رو سرش و این باعث شده بود که خیلی بانمک تر به نظر برسه.الان که دارم فکر می کنم می بینم نمی تونم این زین رو با زینی که استاد موسیقیمه مقایسه کنم.هیچوقت فکر نمیکردم که زین یه روی دیگه هم داشته باشه،اونم یه روی کاملا متفاوت.
شیر و سس قرمزو از داخل نایلون درآوردم و گذاشتم تو یخچال،بیسکوئیت و اسپاگتی رو هم گذاشتم داخل کمد.بقیه وسایل رو هم جا به جا کردم.خواستم نایلون رو بندازم دور که حس کردم یه چیز دیگه هنوز داخلش هست.دستمو بردم داخلش و با لمس کردنش لبخند رو لبام اومد.آوردمش بیرون و بهش نگاه کردم.
شکلات چوبی!
STAI LEGGENDO
NO! ( Persian )
Fanfiction*اضطراب* *وحشت* *دوستی* *گذشته* *جدایی* *عشق* *ترس* یه زندگی معمولی ، همیشه معمولی نمیمونه اتفاقای جدید ، زندگی اونو تغییر داد