داستان از نگاه آنی
با توجه به قراری که با هری داشتیم،وسط تمرین از زین اجازه گرفتم تا برم بیرون.گفت داخل سالن وسط منتظرم میمونه. در سالن رو خیلی اروم باز کردم .مثل همیشه پشت میزی که گوشه ی صحنه بود،نشسته بود.اهسته رفتم بالا.هنوز متوجه حضورم نشده بود. دستمو گذاشتم رو شونش و اون یهو از جاش پرید
هری-اوه...
-ببخشید نمیخواستم بترسونمت
هری-نه اشکالی نداره....بیا بشین
روی صندلی که کنارش بود نشستم
.خیلی دلم میخواست که بگه از رفتن پشیمون شده...تو این چند هفته بیشتر از چیزی ک فکرشو میکردم بهش وابسته شدم. صداش منو به خودم اورد و نگاهش کردم.هری-آنی...من...من باید امشب حرکت کنم...دو روز دیگه وقت عمل مادرمه...باید قبلش پیشش باشم...
خیسی اشکو تو چشام حس میکردم...نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم...اون واقعا داره میره...
هری-آنی خواهش میکنم...گریه نکن لطفا...
این حرفش باعث شد تا بغضی که ازون موقع سعی میکردم جلوشو بگیرم،بترکه...
هری-انی عزیزم...خواهش میکنم...نمیتونم گریتو ببینم...
تنها کاری که کردم این بود که دستامو گذاشتم رو صورتمو بلند هق هق میکردم.دستاشو دورم حس کردم...
.سرمو اروم گذاشتم رو سینه ش. یعنی قراره یکماه از این اغوش دور باشم؟هری-گریه نکن عزیزم...قول میدم که زودتر از چیزی که تصور میکنی میگذره...قول میدم.
-هری نمیتونم...من همین الانشم بخوبی از پس تمرینام بر نمیام...هنوز نرفتی و من اینجوریم...وقتی بری چی؟
هری-فکر میکنی واسه من سخت نیس؟سخت نیس دوری از کسی که جونم به جونش بسته اس؟ واسه منم سخته عزیز دلم اما باید تحمل کنیم...هر دومون...مادرم جز من کسیو نداره...فقط منم که باید کمکش کنم...
سرمو گرفتم بالا و به چشمای زمردیش نگاه کردم...
-کاش میشد منم بیام...کاش لیدیا میدونست که دوستت دارمو اجازه میداد که بیام...هری من این یه ماه بیخیال تمرین میشم چون واقعا نمیتونم از پسش بربیام
هری- نه نه نه نباید اینکارو کنی...یادته من بهت قول دادم که رابطمو با لیدیا بهتر میکنم و قرار شد که منم از تو یه قول بگیرم؟
سرمو تکون دادمو ادامه داد
هری-اونموقع ازت چیزی نخواستم اما الان ازت میخوام که بهم قول بدی تا من برمیگردم تمریناتو به بهترین نحو انجام بدی...
-اخه هری...
هری-میخوام وقتی برگشتم ببینم که یکی از بهترین شاگردای مالیکی.باشه؟
ESTÁS LEYENDO
NO! ( Persian )
Fanfic*اضطراب* *وحشت* *دوستی* *گذشته* *جدایی* *عشق* *ترس* یه زندگی معمولی ، همیشه معمولی نمیمونه اتفاقای جدید ، زندگی اونو تغییر داد