« داستان از نگاه لوییس »- تو گند میزنی بعد میندازی گردن من؟
زین - تو باید بهم میگفتی که عکسای لیزارو از رو اون دیوار کوفتی بردارم.
- د اخه به من چه؟ بعدم حالا که ندیده
زین - دیده...
- دیده ؟!!!!
سرشو تکون داد و نشست رو مبل.
- گندت بزنن دست و پا چلفتیه خاک بر سر
زین - (o_o)
- چشاتو واسه من اندازه بشقاب نکن... ¬_¬
روشو کرد اونطرف و یه آه از رو کلافگی کشید
- خب چی گفت؟
زین - فکر کرد عکس خودشه
- تو چی گفتی؟
زین - گفتم اونجا هیچی نبوده از دیشب اما باور نکرد
- منم بودم باور نمیکردم. اینم شد پیچوندن؟ خاک بسرت
زین - یه بار دیگه اینو بگی من میدونم و تو
چشم غره رفتم و فنجون قهوه مو سر کشیدم.
زین - نترکی... از دیشب تا الان ۳۷ تا فنجون چایی و قهوه خوردی!!
- خسیس... آدم میشمره مهمونش چن لیتر چای خورده؟ بعدشم از ترس توعه روانیه که خودمو بستم به شاه پسند ¬_¬
زین - من به تو چیکار دارم اخه؟
- چمیدونم ، یهو دیدی مث سگ پریدی بهم !!
زین - هی لویی خیلی بی ادب شدیا... حواست باشه ¬_¬
پوزخند زدم. عاشق اذیت کردنشم ('∀')
موسسه رو بخاطر اتفاقی که اون شب افتاده بود تعطیل کردن و مرحله اول مسابقات واسه ۲ ماه عقب افتاد.
سه شب پیش بود که کریستی رو پیدا کردیم.
الان خونه مامانشه و از اون شب ازش خبری ندارم.دیشب اومدم خونه ی زین و تا صبح با هم فیلم دیدیم.
امروز ظهر هم که راجب سوتی افتضاحش بهم گفت.گفت که اون عکسارو سوزونده اما نمیدونه با لیدیا چیکار کنه چون هنوزم هر از گاهی ازش راجب اون عکسا میپرسه.
لیدیا راجب زین به خونوادش گفته و با کلی حرف زدن تونسته راضیشون کنه که با زین بمونه. هری و آنی هم که بنظر من عین دوتا دارکوب عشق بهم میان.
قبل از اینکه پیر شم باید واسه خودم دنبال یه نفر بگردم. اینجوری نمیشه.
زین - کجایی تومو ( tommo) ؟
- چرا دخترا ازم فرار میکنن؟
زد زیر خنده.
- کجاش خنده داشت؟
ŞİMDİ OKUDUĞUN
NO! ( Persian )
Hayran Kurgu*اضطراب* *وحشت* *دوستی* *گذشته* *جدایی* *عشق* *ترس* یه زندگی معمولی ، همیشه معمولی نمیمونه اتفاقای جدید ، زندگی اونو تغییر داد