1

1.6K 140 121
                                    

داستان از دید زین:

×"نایل،نایل لطفا اینقدر ضایع بهش زل نزن." کنار نایل رفتم و توی گوشش گفتم.

+"چرا همش پیشه لوییه؟" با ناراحتی به هری و لویی که کنار هم وایساده بودن و درگوش هم پچ پچ میکردن خیره شده بود. "گاهی وقتا بهش حسودیم میشه که همیشه هری رو کنار خودش داره." وقتی به قیافه ی اویزون و ناراحتش نگاه کردم اعصابم بهم ریخت.این پسر رسما خله.حسودی یه چیز کاملا طبیعیه ولی حسودی کردن به لویی اصلا طبیعی نیست

×"لویی فقط بهترین دوستشه.مثل من و تو"

+"اما..."

×"نایل لطفا بس کن و بزار اجرامون به خیر بگذره." ازش خواهش کردم و اون فقط با ناراحتی سرشو انداخت پایین.سولوی لیام داشت تموم میشد کم کم و نوبت نایل میرسید.نمیخواستم با اون قیافه پنچرش اجرا رو ادامه بده چون فنها میفهمیدن یه چیزیش هست.اونا خیلی تیز تر از این حرفهان.از یه طرفم نمیخواستم دلیل ناراحتیش من باشم.باید یه کاری میکردم.
______________
داستان از نگاه نایل:

"نایل بس کن و بزار اجرامون به خیر بگذره" زین بهم چشم غره رفت و من بهم برخورد. خیلی. منکه جز زین کسیو نداشتم باهاش حرف حرف بزنم.اما اونم انگار از غر غرای من خسته شده بود.حق داشت.اره حق داشت چون خودمم دیگه داشتم خسته میشدم.
هیچی به زین نگفتم و فقط سرمو انداختم پایین.اخرای سولوی لیام بود و بعدش نوبت من بود.بغضمو با بدبختی قورت دادم و چند تا نفس عمیق کشیدم تا خودمو اماده کنم برا وقتی که نوبتم شد.برای یه لحظه فهمیدم پاهام از استیج جدا شد. زین منو از رو زمین بلند کرده بود و منم که هنوز نفهمیده بودم چه خبره از ترس سریع دستمو دور گردنش حلقه کردم.

+"چه گوهی داری میخوری؟"اول ریز خندیدم و بعد با یه قیافه وات ده فاک نگاهش کردم.

×"هیچی.من فقط این خنده رو به اون قیافه ی پنچرت ترجیح میدم" بهم چشمک زد و من دوباره خندیدم

×"نایل بخون دیگه" زین الکی اخم کرد و بهم یاد اوری کرد که الان نوبت منه.یه دستمو که بلندگو توش بود رو از دور گردنش برداشتم و شروع کردم به خوندن و قتی که تموم شد زین بلاخره منو اروم زمین گذاشت.

"زییییین.این دیگه چه کوفتی بود؟"با خنده و یه اخم الکی نگاش کردم.

"هری گفته خوشحال بودن تو یه قانونه.بیا قانونایه عشقتو نشکنیم" یکی از پوزخندای مخصوص خودشو بهم تحویل داد.چشمامو چرخوندم و یه مشت به بازوش زدم و دوباره هردومون خندیدیم.

اجرا تموم شده بودو داشتیم اماده میشدیم که برگردیم که زین پیشنهاد داد:
×"نایل بیا امشب بریم بیرون."

+"کجا بریم اخه؟"

×"رستورانی،کلابی...هر قبرستونی که تو بگی" قیافش شبیه گربه شرک شده بود

You & I (narry)Where stories live. Discover now