بعد از چند ثانیه که یادم اومد چجوری نفس بکشم و از شک درومدم. سمت نایل دویدم ولی بعدش سریع به سمت رختکن تغیر مسیر دادم و به داد زین که ازم میپرسید کدوم گوری میرم توجه نکردم. لباس عوض کردم و برای نایلم حوله برداشتم. دوباره دویدم سمت نایل و حوله رو دورش پیچیدم. هیچ وقت اینطوری ندیده بودمش. هیچ وقت. داشت بد تر از چیزی که فکرشو بکنم گریه میکرد و درد میکشید. رنگش از همیشه بیشتر پریده بود و از درد سخت نفس میکشید و زانوش به طرز وحشنتناکی کبود و ورم کرده بود. نمیفهمم. چی شد اخه یهو؟ باورم نمیشد همین چند دقیقه پیش صدای خندش استخرو پر کرده بود. من یخ کرده بودم. تحمل این حال نایلو نداشتم. نمیتونستم اینجوری نگاش کنم ولی اون داشت منو با اون چشمای اشکیش نگاه میکرد. فاک اون اون داره درد میکشه و من همینجوری وایسادم نگاه میکنم. رفتم و کنارش نشستم. دستامو دورش حلقه کردم و اروم تو گوشش زمزمه میکردم: "نایل. نایلرم. اروم باش پسر. سعی کن نفس عمیق بکشی. باشه؟ فقط نفس بکش." و اون همون طور که سرشو تو گردنم برده بود نفسای عمیق اما لرزون میکشید
"درد داره هزا، خیلی درد داره" هنوز گریه میکرد."میدونم نی ولی تحمل کن. تو میتونی. میدونم که میتونی." تو موهاش زمزمه کردم و گذاشتم همچنان تو بغلم گریه کنه. من با دیدن زانوش گریم میگیره پس برای نایل کاملا گریه طبیعیه.
"بچه ها برین لباس بپوشین. لویی، لیام، شما برین بیمارستان و اونجا رو اوکی کنین تا نایل بتونه تا جایی که ممکنه بدون دیده شدن وارد بیمارستان بشه و لطفا لیام بشینه پشت فرمون" به لویی چشم غره رفتم. "زین لباستو که پوشیدی لباسای نایلم بیار تا امادش کنیم. اینطور که معلومه یکم وقت میبره چون نایل نمیتونه تکون بخوره" زین سر تکون داد و رفتن.
"نایلر خوبی؟ با تنفست مشکلی که نداری؟" ازش پرسیدم. هممون میدونیم که نایل آسم خفیف داره و من سره این بیشتر از پاش نگران بودم.
"نه. خوبم" کوتاه جوابمو دادو میدونستم داره دروغ میگه. چن دقیقه بعد زین اماده با لباسای نایل اومد و دعوای ما سره لباس پوشیدن نایل شروع شد.
نایل یه احمق به تمام معناس اون حتی نمیتونست درست نفس بکشه ولی اصرار داشت خودش لباساشو عوض کنه."نایل بیخیال. کون تو رو نصف دنیا دیدنش حالا واسه ما ادم شدی؟" زین سرش داد زد
"بحث این حرفا نیست. من فقط پام درد میکنه فلج که نشدم" نایل تو اون وضع هم بحث میکرد.
"نایل تمومش کن این لوس بازیا رو. داری خودتو اذیت میکنی سره یه مشت کسشر." یکم صدامو بردم بالا بلکه حساب ببره که جواب داد
"باشه" با بغض گفت و سرشو انداخت پایین "فقط داد نزن"
دلم اشوب شد و به زین نگاه کردم که داشت لب میزد " من کون تو رو پاره میکنم" خب به خاطر خودش بود.اینبار اصلا پشیمون نیستم چون گفتم که به خاطر خودش بود.باید سریع ببیریمش بیمارستان.

YOU ARE READING
You & I (narry)
Fanfictionلامصب پر کردن این یه تیکه از نوشتن خود فنفیک سخت تره.ولی باید یه چیز بنویسم دیگه خب این اولین فنفیکمه که مینویسم.اونم به اصرار دوستان. شیپش نریه. نایل عاشق هریه ولی فکر میکنه هری لویی رو برای دوستی ترجیح میده. پسرا تو همون فضای گروهن و شغل ی...