12

706 104 137
                                    

از دید نایل:

به خاطر درد زانوم از خواب بیدار شدم. لعنت بهش که از دیروز تا حالا اینجوری مارو گاییده. خواستم دستمو بلند کنم که یه چیز سنگین رو روش حس کردم و قتی نگاهمو سمتش انداختم. بعله. اون فرفری بزغاله داشت هفت پادشاه رو خواب میدید.

"هری. پاشو. هری. هری خب پاشو دیگه." اروم دستمو که زیر سرش بود تکون دادم تا بیدار شه و موفق هم شدم. چشماشو با پشت دستش مالوند و موهاشو کنار زد. اول گیج به دور و برش نگاه کرد و وقتی به قیافه خکاب الود و میزان کسخلیش خندیدم توجهش به من جلب شد.

"نایلررررررر" جیغ کشید و پرید بغلم "بلاخره بیدار شدی جوجه" گفتو و محکم فشارم داد

"هری من باید اینو به تو بگم که رسما داشتی خواب به خواب میرفتی مرتیکه ی خرس. نمیدونم زین چجوری گذاشت تو پیشم بمونی؟" با یه اخم مصنوعی همونطور که داشت تو بغلش خفم میکرد غرغر کردم. بازوهاشو از دور شونم باز کرد و با ناراحتی و نگرانی نگام کرد

"امم.. میدونی... خب زین میخواست بمونه... ولی نشد و.. درواقع نزاشتم.. متاسفم که جلوشو گرفتم... خب من اصلا فکر نمیکردم ناراحت بشی... ولی بازم اگه با من مشکل داری.. یا فکر میکنی پیش اون راحت تری بهش زنگ میزنم... مطمعنم از خداشه حتی این موقع شب به خاطرت بیدار شه و بیاد... پس نباید مشکلی باشه." با منو من ولی تند تند گفت و گوشیشو دراورد تا مثلا به زین زنگ بزنه.

وات ده فاک؟ من یه جمله گفتم و اون پنج دقیقس داره فک میزنه. واقعا اینجوری برداشت کرد که نمیخوام پیشم باشه؟

همین طور که دستشو گرفتم تا شماره نگیره  منتظر موندم تا نگام کنه و گفتم:"هی هی. من شوخی کردم. واقعا میگم. هری مرسی که موندی چون چیزی بیشتر از دیدن تو نمیتونست خوشحالم کنه. حالا هم گوشیتو بزار جیبت مگر اینکه خودت نخوای اینجا باشی." بهم یه لبخند زد و اینبار من بودم که کشیدمش تو بغلم تا بلکه یکم اروم شه و دست از این لوس بازیاش برداره. خبرم من مریضم و یکی باید ارومم کنه😑. وقتی که از هم جدا شدیم بهم زل زد

"راستی چرا بیدارم کردی؟" گفت با کنجکاوی نگام کرد.

"اگه عمون بدی میگم. اول اینکه میشه تختمو یکم بیاری بالاتر و کنترلشو بزاری کنارم؟" سرشو تکون داد و شروع کرد به انجام کاری که که گفتم "دوم اینکه هری من درد دارم. میشه یه فکری به حالش بکنی؟"

"حتما. دکترت اینجا چند تا مسکن گذاشته" و یه لیوان اب و یه قرص بهم داد. "دیگه چی؟"

قرص رو قورت دادم و گفتم "و از همه مهم تر. هری من گشنمه" مثل بدبختا گفتم و بغض کردم.

"نایل خنگ نباش. تو سرم بهت وصله امکان نداره گشنه بشی."

"ولی الان گشنم" بهش اخم کردم

"اون به خاطر اینه که تو عادت کردی بیست و چار ساعت یه چیز تو اون دهنت باشه بجوییش. عین شتر. پس گشنت نیست" بهم پرید. چشمامو چرخوندم و یه بالشت برداشتم تا بهش پرت کنم و همین که سمتش خم شدم یه درد بدی تو زانوم پیچید.

You & I (narry)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang