15

663 99 116
                                    

نایل امروز صبح میومد خونه و من یه حس بدی داشتم. نه به خاطر اینکه نایل داشت میومد چون الان که زمان گذشته بود و اروم شده بودم میفهمیدم که چه کلی بازیی دراورده بودم. نایل به لیام زنگ زده بود که بره کمک زین واسه کارای ترخیص چون از دیروز تاحالا خیلی خسته شده که این تماس از دو جهت ازار دهنده بود. اولا اینکه بهم یاد اوری میکنه من رو زین زیادی حساسم چون الانم دارم حرص میخورم دوما چرا به من زنگ نزد؟ من فکر میکردم با من بیشتر از همه راحته. حداقل بعد از زین. من بوسیدمش. این نباید چیزی رو تغیر بده؟ این یعنی نایل یا خیلی ازم ناراحته یا اینکه فکر میکنه من خیلی ازش ناراحتم.

من تو بیمارستان و حتی تا اخر های شب مثل یه روانی رفتار کردم و امروز صبح که از خواب بیدار شدم اینو فهمیدم. وقتی عصبانی میشم تبدیل به یه کودن واقعی میشم و اینو همه میدونن. ولی ایندفعه  حتی دلیل عصبانیتمم غیر منطقی به نظر میاد که برام مهم نیست چون از نظر خودم خیلی هم منطقیه.

من دیروز گونه ی تیلورو بوسیدم و الان هرجا رو که نگاه میکنم دارن دربارش حرف میزنن که خیلی ازار دهندس. که چی؟ وقتی چیزی نمیدونن چرا مثل ادمای فضول همش دربارش فک میزنن. تیلور دختره خوبیه ولی من قرار نیست با تمام ادمای خوب قرار بزارم. قطعا تا چند وقته دیگه هم باید جلوی چهار تا دوربین ببوسمش یا حداقل یه عکس داغون باهاش تو اینستا بزارم که ثابت کنه ما فقط دوست نیستیم، گرچه ما حتی دوست هم نیستیم ولی خب چه میشه کرد.

زنگه در زده شد و لویی درو باز کرد و به محض دیدن نایل بغلش پرید. نایل محکم بغلش کرد و بعد نگاهشو برگردوند سمتم. من نمیدونستم باید چه عکس العملی نشون بدم. یه جورایی یکم هول کرده بودم و این مسخره بود. خودمو جمع کردم و سمتش رفتم. اروم بغلش کردم "سلام نایلر" گفتم و خلاف چیزی که میخواستم سریع ازش جدا شدم.

"سلام هزا" گفتو یه لبخند مضطرب تحویلم داد. "زینی کمکم میکنی بریم بالا؟"

زین با یه پوزخند گفت "اره ولی به شیوه خودم" دستشو زیر زانو های نایل انداخت و بلندش کرد

"فاک یو زین. اخه چقدر یه ادم میتونه دیوث باشه" نایل چشماشو چرخوند و غرغر کرد و زین بلند خندید. من فقط درگیر اروم کردن خودم بودم. باید باهاش حرف میزدم. باید میفهمید رابطش با زین از چشم من یه دوستی معمولی به نظر نمیرسه و خب این ازار دهندس.

رفتم یه قهوه برای خودم درست کنم تا یکم اروم شم. بعد از تموم کردن قهوم سمت اتاق نایل رفتم. باید حرفامو بشنوه.

به دره اتاقش که رسیدم  زین داشت میومد بیرون. تا منو دید سریع درو بست تا نایل نبینتم. دستمو گرفت کشوندم تو اتاق خودش و وقتی مطمعن شد در قفله برگش سمتم

"معلوم هست تو چه مرگته؟" بهم چشم غره رفت

"من؟ مگه چیکار کردم؟" با گیجی پرسیدم

You & I (narry)Where stories live. Discover now