17

547 85 74
                                    

داستان از دید سوم شخص:

"نایل تو رو خدا بتمرگ" هری دیگه کلافه شده بود.

"هری چیزی نمیشه. من هشت روزه که رو اون تخت افتادم بسه دیگه. تازه دیگه درد ندارم. حالم خوبه هری" گفت و سمت اشپز خونه رفت.

"الان با چه مصیبتی باید دوباره ببریمت بالا" هری غرغر کرد و نایل قیافش جدی شد.

"مجبور نیستی ببریم بالا. از زین کمک میگیرم" نایل دوباره دست گذاشت رو نقطه ضعفش اونم در کمال جدیت.

"نایل بس کن. لازم نکرده واسه چهار تا پله بغلت کنه. من فقط دارم به خاطر خودت میگم. تو تا روز دهم نباید زیاد راه بری و حتی بعد از اونم پله برات خوب نیست ولی تو الان راهپیمایی راه انداختی"

"هری به خاطر دو روز زود تر از جا بلند شدنم فلج نمیشم. قول. حالا شام چی داریم؟"

"نمیدونم صبر کن تا همون زین بیاد برات یه چیزی درست کنه" هری با لجبازی گفت و هنوز حرف از دهنش درنیومده بود که زین در خونه رو باز کرد.

"هااااییی گایز" زین داد زد ولی با دیدن پوزخند نایل و ابروی بالا رفتش یکم تعجب کرد.

"زینیییی" نایل گفت و سمت زین رفت و خودشو تو بغلش انداخت. "کجا بودی تاحالا؟" گفت و با یه قیافه ی مظلوم تو چشای زین نگاه کرد

"عه این گوسفند چرا راه افتاده تو خونه؟" به هری نگاه کرد ولی نایل بیشتر خودشو جا کرد تو بغلش "خرم نکن نایل. باز با هری دعوات شده؟ من دنبال شر نمیگردم پسر" موقع گفتن شر به هری اشاره کرد.

"نه دعوام نشده. فقط هری بهم گفت اگه شام میخوام میتونم به تو بگم چون خودش برام درست نمیکنه. البته اگه نمیخوای اجباری نیستا خودم میتونم. تهش یه پا درده دیگه" نایل با مظلوم نمایی پاشو رو زمین میکشید و سمت اشپز خونه میرفت. زین از پشت شونه هاشو گرفت و اونو اروم روی مبل نشوند "هی قیافتو اونجوری نکن جوجه. حتی هری هم میدونه تو باید درخواستتو به کی بگی. که دسته رد به سینت نزنه. مگه نه؟" گفت و پیشونیشو بوسید. فقط محض حرص دادن هری. حالا به نایل میگه برو به زین بگو؟ حقشه

"نایلر من فقط باهات شوخی کردم" هری با یه لبخند زورکی گفت و بهش چشم غره رفت. "لازم نیست تو کاری بکنی زین. خودم انجامش میدم"

"ولی فکر  نکنم بخوای باهاش تنها باشم و ماهم نمیخوایم یه غذای سوخته بخوریم چون تو تمام حواست به حرفای ما بوده" زین گفت و حرفش هری رو خفه کرد. اون واقعا ترجیح میداد اون دوتا رو تنها نزاره چون حساسیت بی موردش باعث میشد  همش فکرش درگیرشون باشه.

"حالا دیگه چوقولی منو پیش زین میکنی؟"  هری نایلو چپ چپ نگاه کرد و بلافاصله بعد از رفت زین بهش پرید.

"نههه. فقط به حرفت گوش دادم. خودت گفتی بهش بگم برام شام درست کنه." نایل همچنان فیسه مظلومشو حفظ کرده بود.

You & I (narry)Where stories live. Discover now