هری اروم چشماشو باز کرد و چند بار پلک زد تا دیدش واضح شد. به موجود کیوتی که خودشو تو بغلش جمع کرده بود نگاه کرد و با یاد اوریه دیشب ناخوداگاه یه لبخند بزرگ رو لباش شکل گرفت. پیشونیه نایلو بوسید و با دقت دستشو از زیر سر نایل بیرون کشید.
از روی تخت بلند شد و به بدنش کش و قوسی داد همونطور که به سمت کمدش میرفت تا یه دست لباس برداره لباسهای دیشب شون رو هم از روی زمین جمع میکرد. حوصله مسخره بازی های بقیه پسرا، در صورتی که اون لباسا رو می دیدند، رو نداشت.
یه دست لباس انتخاب کرد و به سمت حموم رفت. بعد از اینکه یه دوش سریع گرفت و از اتاقشون بیرون رفت تا واسه خودشو بقیه پسرا صبحونه درست کنه اونم چون امروز زیادی خوشحال بود.
اول پسرها رو صدا زد و بعد قبل از اینکه اونا بیان پایین، چند تا از پنکیک ها رو توی بشقاب گذاشت و اونها رو برای نایل برد، حدس میزد امروز نایل نتونه مثل هر روزش راه بره.
اروم در زد تا نایل بیدارشه و به هدفش رسید. نایل اول با دست های مشت شده چشمهاشو مالی مالید و هری زیره لب گفت کیوت سمت تخت رفت و لپ نایل رو بوسید
" بیا کیوتی برات صبحانه آوردم"
نایل ک انگار تازه متوجه حضور هری شده بود به طرز وحشتناکی سرخ شد اون هنوزم ازش خجالت میکشید.
"اوووه هری ممنونم. این خیلی رمانتیکه ولی فک نمیکنی پسرا شک کنن؟ فک کنم بیام پایین بهتره"سعی کرد تکون بخوره که با احساس درد شدیدی صورتش جمع شد "فاک یو هری" با اخم فحش داد
"من فقط کاری رو کردم که تو ازم خواستی بیب" هری با پوزخند بهش جواب داد "بعدشم من از اول بهت اخطار داده بودم ولی تو تشنه تر از اونی بودی که دقت کنی" پوزخندش واضحتر شد و نایل با مشت توی بازوش کوبید
"گمشو بیرون بزار صبحونه بخورم. خوب نیست لیام و لویی رو تنها ول کنیم"
"امان از دست اون ذهن درتیه کوچولوت جوجه" هری بهش لبخند زد و رفت تو اشپز خونه و بلافاصله لیام و لویی ازش برای پنکیک ها تشکر کردن و اونم جوابشونو داد. داشت برای خودش قهوه میریخت که لیام پرسید نایل کجاست
"اممم راستش یکم حالش خوب نبود واسه همین فعلاً توی تخت مونده" تمام تلاششو کرد ولی بازم یکم سرخ شد
"کردتش" لویی شونه بالا انداخت و هری با جیغ اسمشو صدا زد
"وااات" لیام با تعجب داد کشید.
"احمق نباش لی. چرا اون باید برای سرماخوردگی نایل اینجوری سرخ شه؟"
"لویی. تمومش کن. خواهش می کنم" هری با درموندگی نفسشو بیرون داد.
"هری اون دوست پسرته هر کاری بخوای میتونی باهاش بکنی فقط مارو خر فرض نکن"
"من ترجیح میدم سره میزه صبحونه حرفی از اتفاقاتی که دیشب بین من و دوست پسرم افتاده نزنم." هری با اخم بهش پرید. اصلا خوشش نمیومد که کسی حتی برای یه لحظه ی کوتاه هم که شده نایلو تو موقعیته دیشبش تصور کنه. حتی روی فکر به نایل هم احساس مالکیت میکرد و اصلا دسته خودش نبود.

YOU ARE READING
You & I (narry)
Fanfictionلامصب پر کردن این یه تیکه از نوشتن خود فنفیک سخت تره.ولی باید یه چیز بنویسم دیگه خب این اولین فنفیکمه که مینویسم.اونم به اصرار دوستان. شیپش نریه. نایل عاشق هریه ولی فکر میکنه هری لویی رو برای دوستی ترجیح میده. پسرا تو همون فضای گروهن و شغل ی...