13

662 103 122
                                    

داستان از دید هری:

ساعت دوازده و نیم ظهر بود و نایل جوری خواب بود که انگار دیشب کردمش. اونو دیروز ظهر بیهوش کرده بودن ولی انگار تاثیرش همچنان پا برجاست. من یه ساعته بیدارم، داشتم به درو دیوار و دکترایی که میومدن و میرفتن تا به نایل سر بزنن نگاه میکردم و حوصلم سر رفته بود که دره اتاق باز شد و زین اومد تو

"اوه متاسفم هری. میدونم باید زودتر میومدم اما امروز باید برای قرار صبحونه با پری میرفتم بیرون و این کسشرا" غرغر کرد و چشماشو چرخوند

"هی پسر این اونقدرام بد نیست" با غرزدناش مخالفت کردم

"چیییی؟بد نیستتتتتتت؟ این افتضاحه" زین سرم جیغ کشید، وات ده فاک این چرا یهو رد داد "اون لعنتیا منو ساعت شیش صبح بیدار کردن. اخه مگه شام چش بود؟" همچنان جیغ جیغ میکرد و من از خنده ریسه میرفتم. زینه خوابالو

"چه مرگتونه؟" نایل به نظر میومد از سرو صدای ما بیدار شده ولی حال نداره چشماشو باز کنه.

"اوه نایلرررر." زین با ی لحن کشدار و مهربون گفت و سمت نایل رفت "بلاخره بیدار شدی کیوتی" با همون لحن مسخره و بچگانش ادامه داد. کیوت عمته مرتیکه شتر. از قد و سنت خجالت بکش.

"زینییییی" نایلم که با صدای زین کاملا بیدار شده بود شروع کرد "چقدر فوق العادس که بعد یک روز دوباره میبینمت. چقدر خوبه که الان اینجایی"
وات ده فاک؟ یه سال که نبوده همش یه روز بوده. حدود بیست و شیش ساعت. دارن عنشو درمیارن دیگه. من اصلا حسود نیستم ولی نایل وقتی فهمید زین قراره پیشش بمونه چی گفت؟
اینکه فوق العادس که زینو میبینه و چقدر خوبه که پیششه.
و وقتی فهمید من قرار پیشش بمونم چی گفت؟
به این اشاره کرد که چقدر میخوابم  و متعجب شد از اینکه چطور زین گذاشته اینجا بمونم. خب شما اگه جای من بودین چه حسی داشتین؟

"من دیگه میرم" با اخم گفتم و از اتاق رفتم بیرون تا زینو کیوتیشو تنها بزارم. بیرون که رفتم دکتر نایلو دیدم. همون دیوثی که به بوسمون رید

"اقای استایلز. میتونم چند لحظه وقتتونو بگیرم؟" دکتره پرسید و من فقط سر تکون دادم و اون ادامه داد "اگه مایلین به اتاقم بریم" و سمت اتاقش رفت پس منم مجبور شدم دنبالش برم با اینکه اصلا حوصلشو نداشتم. فقط میخواستم برم خونه

"ببینین اقای استایلز، نایل عملش تموم شده و این طور که معلومه حالشم خوبه ولی به این معنا نیست که همه چی تموم شده. نایل حداقل تا ده روز به تا جایی که ممکنه نباید راه بره مگر اینکه مجبور بشه. اگه بیش از توانش از خودش کار بکشه شب ها که درد برمیگرده دچار پا درد وحشتناکی میشه و شدت این قضیه تو این ده روز بیشتره. فردا مرخص میشه و ما بعد از ده روز باید دوباره معاینش کنیم و نهایتا تا پونزده روز دیگه گچ پاش باز میشه ولی این دلیل نمیشه که اون بتونه مثل قبل بالا پایین بپره و تحرک داشته باشه. و لطفا تا جایی که میشه از پله بالا پاییننره چون مشکل از زانوشه" گفت و یه لبخند رو اعصاب تحویلم داد "فقط یادتون باشه وقتی گچ پاشو باز کردیم هم تا یه مدت باید مواظب باشه" تشکر کردم و به سمت اتاق نایل رفتم، در زدم و وارد اتاق شدم. زین کنار نایل رو تخت نشسته بود و موهاشو نوازش میکرد. نایل الان رسما مال منه ولی همچنان حرکات زین نگرانم میکنن. "حوصلم سر رفته" نایلم با لحن خاصی خودشو براش لوس میکرد و بیشتر اعصابمو بهم میریخت.

"انقدر غر نزن نایلر. گفتم برات یه چیزی بیارن بخوری" زین موهاشو بهم ریخت

"جدی؟ عاشقتم زینیییی" گفتو خودشو جوری تو بغل زین انداخت که داشت از تخت پرت میشد پایین، انگار نه انگار که من تو این اتاق لعنتی با دستای مشت شدم وایسادمو دارم بهش چشم غره میرم. نفس عمیقی کشیدم و چشمامو بستم تا کنترلمو به دست بیارم.

"دکتر گفت فردا مرخص میشی نایل" با اخم گفتم. "گفت ده روز نباید راه بری و تا مدت ها هم نمیتونی جفتک بندازی. من دیگه میرم. فعلا"  یه لبخند مصنوعی زدم وکوله ی شنامو که از دیروز دنبالم بود برداشتم و سمت ماشین راه افتادم. تمام راه تو فکر بودم. داشت گریم میگرفت. من اینقدر ضعیف نبودم. دارم تاوان اشتباهمو پس میدم، اینکه قبول کردم عاشق نایلم و گذاشتم اونم بفهمه اشتباه بود. یه اشتباه خیلی بزرگ. چون الان دیگه نمیتونم احساساتمو کنترل کنم. الان دیگه حس میکنم مال منه. الان دیگه وقتی با زین اونجوری میبینمش بیشتر میشکنم. الان نایل شده نقطه ضعفم، بدتر از همیشه. کاش نمیبوسیدمش. کاش نمیزاشتم احساساتم اینجوری بهم غلبه کنن. دیگه از اینجا به بعد نمیتونم خودمو بزنم به اون راه، تمام حرفا و حرکاتش میتونن قلبمو بشکنن. خیلی احساساتی و مزخرف شدم. فک نمیکردم سرکوب کردن احساساتم در گذشته باعث بشه اونا الان مثل یه اتشفشان فوران کنن. اشکایی که نمیدونم کی جاری شدنو پاک کردم، من دارم گریه میکنم نه به خاطر زین و نایل. به خاطر اینکه انقدر احمق بودم که گذاشتم کارم به اینجا بکشه. به خاطر اینکه من همین دیروز بوسیدمش و الان پس حالم اینه وای به حال بقیش و ایندمون. چون مقصر همه چی منم. چون اشتباه کردم. یه اشباه بزرگ و الان حس میکنم ضعیف ترین ادم رو زمینم. یه بدبخت احساساتی که تو ماشینش داره سره هیچ و پوچ گریه میکنه. لعنت به من. لعنت به من

_______874کلمه

بچه ها از کامنتا راضی نیستما😒نه تنها خواننده ی جدیدی بهمون اضافه نمیشه بلکه اونا که قبلا میخوندن و کامنت میزاشتنم حالا دیگه کامنت نمیزارن و نمیخونن. خوشتون نمیاد بگین.خدایی ناراحت نمیشم.

You & I (narry)Where stories live. Discover now