صدای زنگ گوشیم تو ماشین پیچید با دیدن اسم زین روی صفحش دلم میخواست گوشیو از پنجره پرت کنم بیرون. اشکامو پاک کردم، یه اهنگ گذاشتم و صداشو بلند کردم تا صدای زنگ گوشیم اذیتم نکنه چون زین ول کن نبود. ده دقیقه ای داشت واسه خودش زنگ میزد و من محل نمیدادم. میدونستم دستش بهم برسه کارم تمومه ولی اصلا تو موقعیتی نبودم که بتونم با زین حرف بزنم. زنگاش تموم شد و حالا یه پیام فرستاده بود
"فقط یه دفعه ی دیگه زنگ میزنم و تو اون گوشی بیصاحابتو برندار تا نایلو ول کنم بیام خونه و ببینم چه مرگت شد" Z
سگ تو روحش. همیشه میدونست باید چیکار کنه تا همه گوش به حرفش بدن. همیشه میدونست چه طور بقیه رو تهدید کنه. اگه نایلو ول میکرد نایل تا مدت ها بهمون سرکوفت میزد که یکیتونم نبود بتونه منو تحمل کنه و از طرفی من باید برمیگشتم بیمارستان چون نمیتونستم اجازه بدم تنها باشه.
گوشیم دوباره زنگ خورد و من جواب دادمو با بیحوصلی به زین پریدم:
_"فاک یو زین. چی از جونم میخوای اخه؟"
×"معلوم هست تو یهو چت شد؟"
_"من خوبم. البته اگه تو بزاری خوبم. تنها کاری که باید بکنی برام خفه شدنه. پس ولم کن. باشه؟" صدامو بالا بردم
×"اره خوبی. از اون صدای گرفته و اخلاق تخمیت معلومه. خب یه کلمه بگو چه مرگت شد؟ من وقته کسشر شنیدن ندارم و به نایل گفتم میرم دستشویی ولی فقط یه ربعه دارم به تو زنگ میزنم. پس رک و پوس کنده بگو، اخه مشکلت چی بود که اونجوری رفتی؟" زین جوری باهام حرف میزد که انگار یه کودن به تمام معنام که از گریه صداش گرفته
"تو بودی. مشکلم تو بودی و الانم هستی. خوبه؟ خیالت راحت شد؟ حالام دست از سرم وردار تا وقتتو نگیرم که بری پیش کیوتیت. که حتما تا الان نگرانت هم شده." داد زدم و گوشیو قطع کردم. دو دقیقه هم نشده بود گوشیم دوباره زنگ خورد. گوشیو برداشتم و شروع کردم به داد زدن: "گاییدمت زین ده دقیقه دست از سرم بردار مرتیکه کونی. امتحانش کن. اونقدرم نباید سخت باشه"
"هری. منم. امممم.... تو خوبی؟" صدای ترسیده ی لویی تو گوشی پیچید.
"اوه لو متاسفم. واقعا میگم. فاک. چیزی شده؟ من تا ده دقیقه دیگه خونم" با یه لحن اروم بهش گفتم
"یه جورایی. مامان نایل زنگ زده. هری زود بیا خونه باید حرف بزنیم." لویی گفت و قطع کرد. وات ده فاک؟ خب فقط همینو کم داشتیم. مامانی که نگران پسر کوچولوشه.
رسیدم خونه و به محض ورودم و پرسیدن یه باز چی شده لویی شروع کرد.
"هری مامان نایل زنگ زد و اصلا خوب به نظر نمیرسید." لویی گفت و لیام کنارش ادامه داد " اون بهم گفت ازمون انتظار داشته که بهش خبر بدیم جای اینکه از اخبار بشنوه پسرش بیمارستانه بدون اینکه بدونه دلیلش چی میتونه باشه. هری فکر کنم بخواد بیاد لندن."

KAMU SEDANG MEMBACA
You & I (narry)
Fiksi Penggemarلامصب پر کردن این یه تیکه از نوشتن خود فنفیک سخت تره.ولی باید یه چیز بنویسم دیگه خب این اولین فنفیکمه که مینویسم.اونم به اصرار دوستان. شیپش نریه. نایل عاشق هریه ولی فکر میکنه هری لویی رو برای دوستی ترجیح میده. پسرا تو همون فضای گروهن و شغل ی...