27

366 51 36
                                    

"ولی بیبی تو تنها کسی هستی که داره مخالفت میکنه" هری با قیافه ی ملتمس به نایل نگاه میکرد

"نه خیرم، لیامم مخالف بود ولی شما مجبورش کردین" نایل با جدیت جوابشو داد

"ما کسیو مجبور نکردیم جوجه ما متقاعدش کردیم، حالام اگه یه ذره کوتاه بیای تو رو هم متقاعد میکنیم" لویی یه لبخند گشاد تحویل نایل داد

نایل چشماشو چرخوند و بعد به لویی چشم غره رفت "من نمیخوام متقاعد شم لو چرا یکم به نظرم احترام نمیزاری؟"

"چرا یکم واقع بین نمیشی و نمی بینی که دیگه نمیتونیم ادامه بدیم؟ نایل خودت خسته نشدی؟" لویی کلافه شده بود، چرا نایل انقدر لجبازه؟

همچنان که لحن جدیشو حفظ کرده بود به لویی پرید "برام مهم نیست، نمیتونی حرف از خسته شدن بزنی وقتی هنوز زین رو واسه خسته شدنش سرزنش میکنی، اصن تو هم عین اونی" با اخم روشو از لویی برگردوند

"منو باهاش مقایسه نکن. اگه الان به جدا شدن فکر میکنیم، اگه هممون ته دلمون میدونیم که دیگه نمیشه ادامه داد دیگه کارمون مثل قبل نمیگیره، به خاطر زینه، اون بود که همه چیزو خراب کرد و حالا تنها تقصیر ما اینه که نمیتونیم درستش کنیم" لویی با عصبانیت نفسشو بیرون داد و قرمز شده بود. چند تا نفس عمیق کشید و بعد به ارومی و با صدایی که خواهش ازش میبارید ادامه داد "نایلر تو داری میبینی که من حالم خوب نیست، نه از لحاظ جسمی نه روحی، خیلی فشار رومه، روی هممونه، خود تو کم داری اذیت میشی؟"

"اره منم اذیت میشم ولی دلیل نمیشه گروه رو ول کنیم" نایلم نرم تر شده بود

"ول نمیکنیم لاو، فقط چند سال به خودمون استراحت میدیم، بعدش برمیگردیم" هری دستشو گرفت و اروم فشار داد

"اگه برنگشتیم چی؟" نایل لرزش صداشو حس میکرد

لویی موهاشو اروم بهم ریخت و گفت "نایل چرا از این دید بهش نگاه نمیکنی که اگه برنگشتیم بلاخره میتونی هر اهنگی که دلت خواست بخونی با هرکی که دلت خواست قرار بزاری..."

"اهم" هری وسط حرفش پرید

"خب شاید به دلیل وجود سر خر نتونی با هرکی که دلت خواست قرار بزاری ولی دیگه لازم نیست هی فکر کنی منیجمنت چی میگه و مردم چه شایعه ای میسازن، میتونی وقتی از من عصبانی میشی با مشت بکوبی تو صورتم و وقتی خوشحالت میکنم محکم بغلم کنی بدون اینکه به چپت باشه قراره توییتر رو منفجر کنه. دیگه لازم نیست کنترل بشی نایل دلت اینو نمیخواد؟" لحنش وسوسه کننده بود و نایل نمیتونست منکر این بشه که این تمام چیزی بود که دلش میخواست، هری صورتشو اروم نوازش کرد "بیبی میتونیم یه خونه بخریم تو یه شهر کوچیک و خلوت که فقط پیرمرد پیرزن هایی توش زندگی میکنن که حتی نمیدونن وان دایرکشن چیه، که بیرون رفتیم نترسم وقتی دستتو گرفتم یکی ازمون عکس بگیره، باهم یه سگ میگیریم یا حتی یه بچه به فرزند خوندگی قبول میکنیم"

"هی هی هی، دیگه انقدر تند نرو" نایل با استرس وسط حرفش پرید و هری بهش چشم غره رفت

"حتی هری هم میتونه بلاخره همون جور که دوست داره لباس بپوشه" لویی با لبخند ملایمی به هری نگاه کرد "مثل هرزه ها" و بعد از بالشتی که هری سمتش پرت کرد جاخالی داد و بی توجه ادامه داد "نایلر میدونم سخته، برای ما هم هست ولی خودتم میدونی که گروه دیگه جواب نمیده، وقتی زین رفت فضای بد و سنگینی بینمون ایجاد شد که فکر میکردیم با گذشته زمان از بین میره، ولی الان یه سال شده و ما هنوز جوری حالمون بده که انگار اون لعنتی همین هفته ی پیش از اون در بیرون رفت"

هری اخمی کرد: "و اینکه اون تو تمام مصاحبه هاش یه عوضیه به تمام معناس هم قضیه رو بهتر نمیکنه" لویی با صدای اروم و عصبی انگار که دوباره یادش اومده باشه حرف هریو ادامه داد "نه فقط تو مصاحبه هاش که اون حتی تو توییتر هم یه عوضیه به تمام معناس"

نایل دسته لویی رو گرفت و اروم فشارش داد "دیگه بهش فکر نکن لو، باشه؟ ارزششو نداره." گونشو بوسید و یه نفس عمیق کشید "قبوله، یه استراحت بلند مدت داریم ولی به شرط اینکه قول بدین بی معرفت نشین"

"قول میدم جوجه، لیامم که غلط کرده بخواد گم و گور شه" لویی دوباره با یه لبخند پهن به نایل نگاه کرد

"منم که از کنارت تکون نمیخورم، خودت میدونی" هری پیشونی نایل رو محکم بوسید و اونو رو پاش کشید و باعث شد که نایلرش لبخند بزنه

نایل فکرشم نمیکرد به این راحتی ها راضی بشه ولی هرجور فکر میکرد حق با اونا بود، دیگه نمی تونستن ادامه بدن و این حقیقتی بود که نمیشد تغیرش داد

بعده رفتن زین هری از همیشه کلافه تر بود و نایل ته دلش حس میکرد هری دیگه کار تو گروهو دوست نداره چون خودشم داشت اذیت میشد، وقتی هری ناراحته نایل نمیتونست احساس خوشحالی کنه. لویی هم که از همه بیشتر زیر فشار منیجمنت رفته بود و باهاشون به مشکل برخورده بود، از همیشه لاغر تر شده بود و دیگه مثل قبل شوخ نبود. لیام خودش عصبی بود و نمیتونست بروز بده چون نمی‌خواست ناراحتشون کنه، همیشه به حرفهای همه گوش میداد و دعوا هاشونو تحمل می‌کرد ولی خیلی وقت بود که خودش حرفی نمی‌زد. اگر با همین وضعیت ادامه بدن فقط باعث اذیت شدن خودشون میشه، یه استراحت طولانی بهترین راهی بود که به نظرشون رسیده بود که نایل آخرش تصمیم گرفته بود با مخالفتش همه رو تو این عذاب نگه نداره، گرچه هنوزم براش خیلی سنگین بود که بیخیال گروه بشه، ولی خب تا وقتی همه خوشحالن نایل هم خوشحال بود چون میدونست اونا شاید دیگه یه گروه موسیقی نباشن ولی همیشه یه گروه دوستی می‌مونن. هیچ چیز تو وان دایرکشن متفاوت نمیشه جز اینکه دیگه آهنگ نمیسازن همین.

هری رو محکم تر بغل کرد و به این فکر کرد که یعنی میشه یه روزی بلاخره بتونه تو یه فضای عمومی اینجوری تو بغل هری بشینه؟ براش گیتار بزنه و هری تو گوشش چرت و پرتای رمانتیک زمزمه کنه؟ افتادن همچین اتفاقی تو زندگیش به همه چیز می‌ارزید، به این استراحت طولانیشون می‌ارزید، به صبر کردنش می‌ارزید.

990words______

میدونم دیره و دیگه کسی نمی‌خونه ولی خب می‌خوام تموم شه

و میدونم این چپتر خیلی خوب نشد، فک کنم آنقدر ننوشتم یادم رفته😐 ولی قول میدم چپتر بعدی خیلی خوب باشه، جر ندین منو

بعدی دیگه احتمالا اگه خدا بخواد قسمته اخره.

نظرم بدین (که نمیدین)

از تو نفرین شده هام دربیار بچمو😒😭

You & I (narry)Kde žijí příběhy. Začni objevovat