از دید سوم شخص:
با صدای در هری سریع خودشو عقب کشید و روشو برگردوند و نایل هنوز گیج و متعجب به نظر میرسد. دکتر که به نظر میرسید متوجه چیزی نشده اول زانوی نایلو معاینه کرد و بعد رو کرد به هری.
"من میگم از زانوش عکس بندازن ولی فک میکنم به یه عمل کوچیک احتیاج داشته باشه." رو به نایل کرد و ادامه داد: "وقتی بعد از عکس برداری مطمعن بشم چند تا فرم و رضایت نامه میارم تا پر کنی. بیماری خاصی نداری؟"
"آسم خفیف" نایل کوتاه جواب دادو دکتر سرشو تکون داد و چیزی رو توی دفترش یادداشت کرد.
"اقای استایلز فکر میکنم بهتره نایل از اینجا به بعدشو تنها باشه" دکتر گفت و درو برام باز کرد. سر تکون دادم و به نایل یه لبخند دلگرم کننده زدم. از در بیرون رفتم و به دکتر تو دلم فحش دادم. مرتیکه خر اول که رید به بوسمون بعدم که منو از اتاق بیرون کرد.
"چی شد چی گفتن؟" زین با نگرانی پرسید و بقیم چشمشون به دهن من بود که ببین چی میگم.
"به احتمال زیاد به عمل احتیاج داره" با خستگی جوابشو دادم و دستمو تو موهام کشیدم. نشستم و سرمو به دیوار تکیه دادم و چشمامو بستم. ما یه هفته دیگه کنسرت داریم و نایل الان تو بیمارستانه. اخه چه جوری میخوایم این قضیه رو جمع کنیم؟ نیم ساعتی گذشت و تخت نایلو بیرون اوردن. چشمامو باز کردم و سمتش رفتم.
"چی شد؟ کجا میبرینش" از دکترش پرسیدم
"حق با من بود. باید عمل شه ولی اصلا جای نگرانی نیست حالش خوب زود میشه" بهم یه لبخند زد.
"ولی من فقط زانوم شیکسته" نایل غر غر کرد.
"زانوت نشکسته نایل. رسما خورد شده" دکتر خیلی رک به نایل توپید و بعد رفتن.
لعنت بهش کاش میزاشت یه ذره بیشتر نایلو ببینم. باهاش حرف بزنم. حتما الان خیلی ترسیده.
"هری. میخوای بری خونه؟ ما هستیم. حالت خوب به نظر نمیرسه" صدای زین منو از فکرام دراورد. دستمو گرفت و بهم یه لبخند زد
"اره زین حالم اصلا خوب نیست ولی نمیتونمم برم" منم در جوابش یه لبخند ضعیف زدم.
*****چهار ساعت مثل چهار سال گذشته بود و اونا هنوز تو اون اتاق لعنتی بودن. من نمیفهمم مگه تومور مغزی داره که دارن اینقدر طولش میدن؟ به قول خودش فقط زانوش شیکسته.
بلاخره دکترش اومد بیرونو هممون سمتش دویدیم.
"حالش خوبه. منتقلش کردن بخش و احتمالا تا ده بیست دقیقه دیگه به هوش میاد." با بی حوصلگی قبل از اینکه چیزی بپرسیم گفت و رفت. رفتیم بخش و با بدبختی اتاق نایلو پیدا کردیم و رفتیم تو. هنوز بیهوش بود و موهای طلاییش تو صورتش ریخته بود. کنار تختش نشستم و صورتمو تو دستام قایم کردم. بغضم گرفته بود. اینه نایله منه. نایلی که همیشه از هممون پر سر و صدا تر بود و هیچی نمیتونست دو دقیقه دهنشو ببنده یا بی حرکت نگهش داره الان اینجوری بیهوش افتاده رو تخت بیمارستان. این برام سنگین بود. خیلی سنگین.
"هری من درکت میکنم. درسته عاشقی بد دردیه ولی تو هم اینقدر ضایه نباش پسر" لویی گفت و دستشو پشتم گذاشت و بقیه هم خندیدن. سرمو بالا اوردم، بهش با شوخی چشم غره رفتم و دسته نایلو گرفتم. یکم گذشت اول حس کردم نایل یذره دستمو فشار داد و بعد اروم چشماشو باز کرد
"نایلر. خوبی؟"همون طور که طرفش خم شدم با نگرانی ازش پرسیدم. صدای بقیه پسرا که دور تخت نایل سرو صدا میکردن رو نمیشنیدم و فقط منتظر جواب نایل بودم. با بیحالی سرشو به جواب مثبت تکون داد. یه پرستار اومد تو اتاق و شروع کرد غر غر کردن که مریض به استراحت نیاز داره و چرا چهارتایی اومدین تو و هزار تا کسشر دیگه.
خلاصه انداختمون بیرون بدون اینکه بزاره باهاش حرف بزنم. فقط زین موند پیش نایل و این منو از قبلم نگران تر کردم. مطمعن بودم بینشون هیچی نیست ولی باز زین نگرانم میکرد. همچنان روش حساس بودم ولی بازم خودمو زدم به بیخیالی. منتظر زین بودم که بیاد بیرون تا من برم تو. من باید ببینمش.
اخه من امروز بوسیدمش. باید باهاش حرف میزدم. یا شایدم باید منتظر میموندم اون درموردش باهام حرف بزنه. نمیدونم، قاطی کردم، گیجم، چیکار باید بکنم اخه؟ و تنکس گاد زین بلاخره اومد بیرون.
"دوباره خوابید" گفت و شونه هاشو انداخت بالا. ای فاک. توله سگ اینقدر طول داد ریده شد تو برنامه هام.
"شب فقط یکیمون میتونه پیشش بمونه. برین خونه من هستم" زین گفت و برگشت تا دوباره بره تو اتاق.
_"لازم نکرده. خودم وایمیسم" گفتم و قبل از اینکه بره مچشو گرفتم
×"هری داری میمیری. برو بکپ لج نکن. برو خونه من اینجا میمونم" چشماشو چرخوند
_" به قول لویی عاشقی بد دردیه." گفتم و جفتمون خندیدیم "برو زین. بزار اینجا باشم"
×"باشه ولی فردا صبح جاهامونو عوض میکنیم. قبول؟" دو دل نگاهم کرد
_"قبول" بهش چشمک زدم و ردش کردم بره.
وارد اتاق نایل شدم. جز یه چراغ خواب کنار میزش تمام برقا خاموش بود. کنار تختش نشستم و دوباره رفتم تو فکر اینجوری دیدنش اعصابمو بهم میریخت. هر لحظش یه عذاب بود برام. من عادت ندارم نایلو اینجوری بیحال و مظلوم ببینم ولی اینطور که معلومه وضع یه مدت همینه. نایل حتی وقتی مرخص بشه هم نمیتونه خر بازیای قبلشو دربیاره. حداقل نه به این زودی تو همین فکرا بودم که کم کم چشام گرم شد و خوابم برد.
_____868کلمه
دیر گذاشتم؟ میدونم
کم بود؟ میدونم
ریدم؟ میدونم
خاک بر سرم؟ باشه
ولی سعی میکنم بعدی بهتر باشه. بیشتر باشه. زود تر اپ شه.شرمندم😭😭
YOU ARE READING
You & I (narry)
Fanfictionلامصب پر کردن این یه تیکه از نوشتن خود فنفیک سخت تره.ولی باید یه چیز بنویسم دیگه خب این اولین فنفیکمه که مینویسم.اونم به اصرار دوستان. شیپش نریه. نایل عاشق هریه ولی فکر میکنه هری لویی رو برای دوستی ترجیح میده. پسرا تو همون فضای گروهن و شغل ی...