24

459 69 43
                                    

از دید هری:

افتابی که توی چشمم میزد باعث شد که بلاخره بیدار شم. اومدم از جام پاشم که جلوی چشمام سیاه شد ، سرم تیر کشید و دوباره روی تخت نشستم. میدونستم به خاطر گریه های دیشبم بوده ولی سعی کردم بهش فکر نکنم. گوشیمو که دیشب برای خلاص شدن از زنگ زدناشون خاموش کرده بودم روشن کردم و بوووممم. حدود سی تا میس کال و شصت تا پیام که نصفش از نایل بود بقیش از لیام و لو که پرسیده بودن کدوم گوری ام و بعدش فحش بود. البته پیام های نایلو نخوندم، میدونستم دلم هوایی میشه و باعث میشه دوباره بزنم زیر گریه پس بیخیالش شدم. هنوز گوشیمو رو میز نذاشته بودم که تو دستم زنگ خود

"چی میخوای لو؟"

"توی دیک هد کثافته..." گوشی رو از گوشم دور کردم تا جیغ جیغاش تموم شه و بعد که حس کردم یکم اروم تر شد و گوشی و دوباره نزدیک صورتم کردم "معلومه از دیشب تا حالا کدوم قبرستونی؟"

"هتلم" مختصر و مفید بدون اینکه اسم هتلو بگم جوابشو دادم.

"هرییییی" دوباره جیغ کشید "اگه یکی ازت تو اون هتل وامونده عکس بگیره، اگه بفهمن با ما نیستی منیجمنت کونمووون میزاره."

"هیچ گوهی نمیتونن بخورن"

"به گوه خوردنم میندازنت بدبخت احمق. باز تو و نایل چه مرگتونه که قراره کون ما سرش پاره شه؟"

"نمیدونم. زین رفته ریده شده تو رابطه ی ما. مسخره نیست؟" دستمو تو موهام کشیدم و با عصبانیت نفسمو بیرون دادم

"من نمیدونم بینتون چی شده هری ولی تو خیلی بی رحمی. دیشب تا نصفه شب داشت دنبالت میگشت، از نگرانی مرد و زنده شد. انقدر گریه کرد تا خوابش برد و اونوقت توی بیشعور پاشدی رفتی هتل؟"

صبرم تموم شد و حالا من داشتم سرش داد میزدم: "من بی رحمم؟ من بی رحمم لویی؟ تو چی میدونی از اینکه من دیشبو چی کشیدم؟ اون بعد از رفتن زین حتی باهام در حد یه دوستم رفتار نکرده چه برسه به دوست پسرش. لویی رفتن زین برای من به اندازه ی کافی سخت هست. دیگه نمیتونم این مسخره بازیا رو هم تحمل کنم." مثلا نمیخواستم امروزم گریه کنم:|

"باشه هری باشه. اروم باش و منو نزن. من اشتباه کردم. تو بی رحم نیستی هری تو احمقی. جفتتون احمقین. اون داره اینور میمیره تو اونور عر میزنی، نمیتونین یه روز بدون هم بودنو تحمل کنین ولی هر روز یه داستان درست میکنین و عین پیر زن پیر مردا به جون هم میوفتین. هوووف. جمع کن بیا خونه"

"من راحتم"

"به کیرم. بیا اینجا ناراحت باش" بهم پرید و بعد یه نفس عمیق کشید، لحنشو اروم تر کرد و ادامه داد "هری پاشو بیا"

"لویی نمیخوام فعلا باهاش حرف بزنم"

"نزن. فقط بیا که ببینه حالت خوبه و جلو چشمش باشی. و اینکه منیجمنت هم مارو پاره نکنه"

You & I (narry)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora