9

691 100 67
                                    

اخه من چی کار باید بکنم الان؟ اصلا چه کاری از دستم برمیاد؟ مگه راهی هم دارم؟ مگه دسته منه؟ ما یه مشت مدیر برنامه داریم و کلی فن که اونا واسه زندگیامون تصمیم میگیرن، من چیکارم؟

ولی اخه نایل چی؟ اون داره بدتر از من اذیت میشه. ولی من میدونم با هم باشیم هم اذیت میشه. اذیتش میکنن. از یه طرف دیگه هم به نظرم تنها چیزی که فعلا داره ازارش میده منم و رفتارای تخمی تخیلیم. من هر روز یه جور میزنم تو پر این بچه. باید ازش معذرت خواهی کنم. نمیخوام  هم زخم من باشم هم نمک روی زخم. نمیخوام از این بیشتر ناراحت باشه پس پاشدم و سمت اتاقش راه افتادم. بلاخره باید یه جوری از دلش دربیارم.

در زدم و با صدای بیا تو دستگیره رو هل دادم. روی تختش نشسته بود با زین که دقیقا رو به روش بود و حالا داشت نگاهای مرگبار سمتم میفرستاد. از روی تخت بلند شد و سمتم اومد.

"چی شده هزا؟"با یه لبخند و کنجکاوی نگام کرد.

گلومو صاف کردم و شروع کردم با انگشتام بازی کردن.

"نایل من... امم... من متاسفم." با اضطراب و تند تند گفتم.

"هی بیخیال هری. کاری نکردی که"  دستامو قبل از اینکه انگشتامو بکنم تو دستاش گرفت.

"اخه من..."

"هری بیخیال. جدی میگم. من یکم حساس شدم چند وقته. اصلا تقصیر تو نیست. باور کن" یه لبخند اطمینان بخش تحویلم داد و من خیالم یکم راحت شد.

"پس... ممم... میای امروز بریم بیرون؟ فقط واسه اینکه مطمعن شم خوبی." با یه نیش باز و کلی ذوق ازش پرسیدم

"من خوبم ولی حتما. زین تو هم باهامون میای؟" و این تنها عکس العملی بود که نایل نشون داد. خیلی راحت رید به ذوق زدگیم. به زین نگاه کردم. حالا قیافه هامون عوض شده بود. زین نیشش تا بناگوش باز بود و من پوکر نگاش میکردم.

"معلومه میام" یه نیشخند تحویلم داد و ادامه داد "فقط بزار به لویی و لیامم بگم حاظر شن" گفت و رفت. وات ده فاک. خودش اضافس میره لویی و لیامم خبر کنه. اصلا اون توله سگ میدونست من اینکارو کردم چون میخواستم با نایل تنها باشم. میخواستم از دلش دربیارم. اخر یه روز زینو میکشم.

پنج دقیقه نگذشته بود که همشون ریخته بودن اتاق نایلو درباره ی اینکه میخوان کدوم گوری برن بحث میکردن و من گیج نگاشون میکردم. چشمم به زین و اون نیشخند مزخرفش افتاد و بیشتر حرصم گرفت. یهو فکری به سرم زد. وقت وقته انتقامه.

"بریم استخر" حالا نوبت من بود که به صورت رنگ پریدش لبخند بزنم.

"من حس خوبی به استخر ندارم" بهم چشم غره رفت "حس میکنم یه اتفاق بدی میوفته"

"اره زینی مثلا امکان داره کوسه بخورتت" لویی گفت و هممون زدیم زیره خنده.

×"لعنت بهتون. استخر نه"

_"اوه چه حیف انگار زین نمیاد" دوباره نیشخند زدم. حقشه

×"سگ تو روحت هری. بریم من حاضرم"

یه ساعت بعد هممون تو استخر بودیم. البته جز زین که قسمتی از استخر که افتاب میفتاد دراز کشیده بود که مثلا افتاب بگیره ولی هممون میدونستیم که زین فقط میخواست با ما توی اب نیاد. اون بیشتر از ما میترسید تا اب وگرنه با قسمت کم عمق مشکلی نداشت.

داشتم با لویی حرف میزدم که صدای نایل توجهمو جلب کرد.

"زینی بیا دیگه. بدون تو خوش نمیگذره" نایل کنار زین وایساده بود و خودشو براش لوس میکرد. افتاب به قطره های اب روی بدنش میخورد و اونا میدرخشیدن

×"بیخیال نایلر. تو که میدونی اینجوری راحت ترم" زین گفت ولی متاسفانه نایل کوتاه نیومد. واسه این میگم متاسفانه چون نایل الان رو پای زین نشسته بود و من داشتم خودمو جر میدادم که همونجا سرش هوار نکشم.

+"زین لطفااااا"

×"نایل بسه. الان زیر افتاب میسوزیا. برودیگه"

+"حداقل بیا باهم لبه استخر بشینیم. فقط پاهاتو بزار تو اب. باشه؟" چرا ول نمیکنه اخه؟ چرا میخواد با زین منو بکشه؟

"قبوله" زین گفت و نایل محکم لپشو ماچ کرد و من فقط نفس عمیق کشیدم که جفتشونو غرق نکنم. میدونم دارم زیادی حساس میشم و گوه میخورم ولی باور کنید اصلا دسته خودم نیست. زین با نایل که دستشو گرفته بود نزدیکه استخر اومد ولی به محض اینکه لب استخر نشست نایل هلش داد تو اب و شروع کرد دوییدن

"تولههههه سگگگگ. من تو رو میکشم. وسط همین استخر میکنمت. پسره ی کسکش" زین داشت بلند بلند فحش میداد و ما از خنده پاره شده بودیم، قیافه ی شکه و خیسش دیدنی بود. نایل هم مثل کسایی شادی بعد از گل میکنن دور استخر میدویید و دستاشو بالای سرش تکون میداد و هزار جور خل بازی دیگه درمیاورد.

همه چیز تو یک ثانیه اتفاق افتاد. اول یه صدای تق و بعد جیغ نایل که تو محوطه پیچید. نایل روی زمین افتاده بود زانوش به طرز وحشتناکی خم شده بود و من میدیدم که از درد نمیتونست نفس بکشه و کبود شده بود.

"من بهتون گفته بودم یه اتفاق بدی میوفته ولی شما احمقا به عنتونم نگرفتین" زین گفت و سمت نایل دوید. راست میگه. زین اخطار داده بود. ولی این از چیزی که فکر میکردمم بدتر بود.

______822کلمه

ساعت چهار صبحه و من مجبور شدم یه همچین کسشری رو دو بار تایپ کنم.

کامنت نزارین شهیدین. چاکریم فعلا

You & I (narry)Where stories live. Discover now